ازدواج اجباری ۳

با چیزی که دیدم شوکه شدم اون ... اون جیمین بود اون هم با شوک به من نگاه می‌کرد همه رفتیم و رو مبل نشستیم ... تمام مدت جیمین داشت با عصبانیت بهم نگاه می‌کرد 😑😑😑


جیمین ویو


بابام بهم گفته بود قراره ازدواج کنم نمی دونم چرا اما ذوق داشتم ببینم عروس کیه قرار بود بریم خونه اونا آماده شدم و رفتیم خونه اونا وقتی در رو باز کردن با چیزی که دیدم شکه شدم او ا.ت بود یعنی من باید با اون ازدواج کنم راستش از یه طرف خیلی خوش حال بودم که قراره باهاش ازدواج کنم از یه طرف ناراحتم
ا.ت داست با شوک به من نگاه می‌کرد رفتیم تو و نشستیم رو مبل توجهم به لباس ا.ت جلب شد لباسش خیلی کوتاه بود خیلی عصبانی شدم و داشتم با عصبانیت بهش نگاه میکردم ( بچه ها از این به بعد به مادر و پدر ا.ت میگیم م.ا_ پ.ا _ و به پدر و مادر جیمین_ م.ج _پ.ج )

پ.ا : خوب ا.ت و جیمین شما برین تو اتاق ما حرف های خصوصی داریم


× باشه

+ باشه


رفتیم تو اتاق و در رو بستم وقتی برگشتم جیمین دابا عصبانیت بهم نگاه می‌کرد

+ چرا همش اینطوری نگام میکنی .. من خودمم نمیدونستم قراره با تو ازدواج کنم

× لباست خیلی کوتاه نیست 😡😡

نیشخندی زدم و گفتم

+ اولن به تو ربطی نداره دومن من دارم به زور باهات ازدواج می کنم پس عدای شوهر غیرتی هارو در نیار😒😒 یهو ...

تو خماری بمونید

شرط فیک

۱۰ تا لایک ❤❤