" مرב غریبه..ღ " پارت ۶
ات : چ..چی ؟ جئون ؟ تو از خاندان جئونی ؟
پسرک با نیشخند و خونسردی کامل از صندلیش پاشد..و به سمت ات قدم برمیداشت..
تو دو قدمی دختر ایستاد.. و با خنده گفت
جئون : اومو کی کر شدی خبر نداشتم ؟🗿
دخترک اخمی کرد
ات : کر نیستم.. فقط تو از کجا میشناسیم؟!
جئون : ات شی منو دست کم گرفتی..ممکنه تو اولین باره بعد از اون اتفاق میبینی ولی من همیشه حواسم بهت بود..
ات : ت..تو..چرا باید حواست بهم باشه ؟
جئون : نمیتونم مراقب دختر عمو کوچولوم باشم ؟ جئون ات درست نمیگم ؟
ات : چی میگی ؟ من جئون ات نیستم..کیم اتم کیم
جئون : نه نه.. اشتباه کردی..تو جئون اتی دختر عمو کوچولوم..شایدم همبازی کودکیم ؟
ات : نه نه نه دروغ نگووو من هیچی یادم نیستتت جئون دروغ نگوو
جئون : به زودی همه چیو میفهمی ماه من..
ات : ی..یعنی چی ؟ مگه چیو باید بفهمم ؟!
جئون با کمی ناراحتی که سعی در پنهون کردنش بود زیر لب گفت : یه اتفاق تلخی که باید به یاد ییاریش تا انتقام بگیری..باید در کنارش بخاطر این کارشونم انتقام بگیری
ات : درست صحبت کن منظورت چیه ؟
جئون : بعدا میفهمی ات بعدا..
جئون چشمش به زخم ات میوفته و با نگرانی ادامه میده : ات با من بیا..اگه همینجوری بمونه عفونت میکنه باید دوباره بخیش بزنم
بی توجه به دخترک دستشو گرفت و نشوند رو صندلیش.. وسایلشو اورد تا دستشو بخیه بزنه..
جئون : اگه دردت گرفت کتفمو فشار بده..
ات سری تکون داد..
جئون شروع کرد بخیه زدن..ات هم از درد کتف این جئون بدبختو فشار میداد..
× پرش زمانی شب تو بیمارستان
ات ویو :
جئون گف که فردا میتونم برم و امشبو باید بستری شم..
رو تخت بیمارستان نشسته بودم و به اتفاقات اخیر فکر میکردم..
ضربه ای که دوست صمیمیم بهم زد..
عشقی که اخرش با خودکشی ناموفق به پایان رسید..
درسته من ازش دست کشیدم..
جئونی که گفت من دختر عموشم..
گفت که من از خاندان جئونم..
هیچ ایده ای نداشتم که بعد از مرخصی شدن از بیمارستان باید چکار کنم..
دنبال خانوادم بگردم ؟
اصلا خانواده دارم ؟
باید چکار کنم ؟
به جئون و حرفاش اعتماد کنم ؟
ادامه دارد...
کامنتا رو پر کنید تا پارت بعدو زود بزارم..پرشون کنید دو پارت میزارم🗿🔪💔
پسرک با نیشخند و خونسردی کامل از صندلیش پاشد..و به سمت ات قدم برمیداشت..
تو دو قدمی دختر ایستاد.. و با خنده گفت
جئون : اومو کی کر شدی خبر نداشتم ؟🗿
دخترک اخمی کرد
ات : کر نیستم.. فقط تو از کجا میشناسیم؟!
جئون : ات شی منو دست کم گرفتی..ممکنه تو اولین باره بعد از اون اتفاق میبینی ولی من همیشه حواسم بهت بود..
ات : ت..تو..چرا باید حواست بهم باشه ؟
جئون : نمیتونم مراقب دختر عمو کوچولوم باشم ؟ جئون ات درست نمیگم ؟
ات : چی میگی ؟ من جئون ات نیستم..کیم اتم کیم
جئون : نه نه.. اشتباه کردی..تو جئون اتی دختر عمو کوچولوم..شایدم همبازی کودکیم ؟
ات : نه نه نه دروغ نگووو من هیچی یادم نیستتت جئون دروغ نگوو
جئون : به زودی همه چیو میفهمی ماه من..
ات : ی..یعنی چی ؟ مگه چیو باید بفهمم ؟!
جئون با کمی ناراحتی که سعی در پنهون کردنش بود زیر لب گفت : یه اتفاق تلخی که باید به یاد ییاریش تا انتقام بگیری..باید در کنارش بخاطر این کارشونم انتقام بگیری
ات : درست صحبت کن منظورت چیه ؟
جئون : بعدا میفهمی ات بعدا..
جئون چشمش به زخم ات میوفته و با نگرانی ادامه میده : ات با من بیا..اگه همینجوری بمونه عفونت میکنه باید دوباره بخیش بزنم
بی توجه به دخترک دستشو گرفت و نشوند رو صندلیش.. وسایلشو اورد تا دستشو بخیه بزنه..
جئون : اگه دردت گرفت کتفمو فشار بده..
ات سری تکون داد..
جئون شروع کرد بخیه زدن..ات هم از درد کتف این جئون بدبختو فشار میداد..
× پرش زمانی شب تو بیمارستان
ات ویو :
جئون گف که فردا میتونم برم و امشبو باید بستری شم..
رو تخت بیمارستان نشسته بودم و به اتفاقات اخیر فکر میکردم..
ضربه ای که دوست صمیمیم بهم زد..
عشقی که اخرش با خودکشی ناموفق به پایان رسید..
درسته من ازش دست کشیدم..
جئونی که گفت من دختر عموشم..
گفت که من از خاندان جئونم..
هیچ ایده ای نداشتم که بعد از مرخصی شدن از بیمارستان باید چکار کنم..
دنبال خانوادم بگردم ؟
اصلا خانواده دارم ؟
باید چکار کنم ؟
به جئون و حرفاش اعتماد کنم ؟
ادامه دارد...
کامنتا رو پر کنید تا پارت بعدو زود بزارم..پرشون کنید دو پارت میزارم🗿🔪💔
۸.۲k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.