(دنیا سلطنت )
(دنیا سلطنت )
پارت ۱۲
پادشاه سر آلیس را بلند کرد و رو پایش گذاشت و موهای زرد اش را از صورت اش کنار زد با دیدن آلیس که شبیحه دخترش بود خندی کرد ملکه نشست رو زمین و دست آلیس را گرفت
ملکه: دخترم را پیدا کردم
(پادشاه فرانسه رتبه دوم پادشاهی را در اختیار اش دارد و دختری ۱۶ ساله ای داشت که به به علتی مرده هست که هیچ کس آن علتی را نمیدانست که چگونه شاه دوخت به قتل رسیده هست و آلیس شبیح به همان شاه دوخت هست پادشاه پسری نداشت پس میخواست دختر اش را ملکه آینده فرانسه بکنه اما دخترش مرد ! برویم به ادامه داستان )
آلیس را به بهترین اتاق قصر بردند و بهترین طبيب ها را برایش آوردن تا حال اش را خوب کنن تا ظهر شده بود و هنوز هم پادشاه و ملکه پشته در ایستاده بودن و منتظر بودن تا خبر خوب را بشنون
مقامات بالا همش میگفتن تا استراحت کنن اما آن ها نمیتونستن آرام بگیرن بلاخره طبیب دربار از اتاق خارج شد و روبه پادشاه کرد
طبیب : سرورم این دختر توسطه شکنجه ای بدی قرار گرفته هست
پادشاه: یعنی میگی اون را شکنجه کردن ؟
طبیب: بله درست هست !
ایشون توسطه زهر عقرب ها بدن اش میکروب ها و در درون استخون هایش زهر جاری شده بود خیلی وقت پیش زهر در بدن اش جاری شده بود اما هنوز هم اسر اش هست و شانه اش ...
پادشاه با ترس و شکه گفت
پادشاه: زود باشی بگو ...
طبیب با تته پته گفت
طبیب: سوختگی عميقي در شانه اش هست و تا حدی که استخون شانه اش به تماشا هست
پادشاه نمیتونست چیزی بگه نمیدانست چی بگه چطور کی چجوری همچین کاری باهاش کردن پادشاه و ملکه فقد و فقد فکر میکردن آلیس همان دختر اش هست
پادشاه: هر جوری که میشه حالش را خوب کن
طبیب عرض احترام کردن و دوباره وارد اتاق شدن
《》《》《》《》《》》》《》یک هفته بعدی
یک هفته گذشت ولی آلیس بیدار نشد پادشاه و ملکه در این یک هفته خیلی به آلیس رسیده بودن ولی آلیس در خواب بود از اسر زهر که در استخون هایش جاری شده بود
پادشاه با دست هایش خودش دستمالی را خیس در آب کرد و دست های آلیس را با آب و پارچه تمیز میکرد همان دیقه آلیس پلک هایش را از هم جدا کرد و اول چشم هایشتار میدید ولی بعدش چشم هایش دید اش صاف پادشاه با خوشحالی کنیز را صدا زد و به اون گفت تا ملکه را صدا کنن
پادشاه با لبخند گفت
پادشاه: بیدار شدی ای
آلیس در فکر فروع رفت این کیست ایجا کجاست من را چرا آوردن اینجا ولی ترسيده بود و با صدا لرزوند گفت
آلیس: باهم چیکار میکنید شما کی هستین
پادشاه تک خندی کرد و کت بزرگ اش را کشید گذاشت رو تخت و روبه آلیس کرد
پادشاه: اسمت چیه
آلیس ترسيده بود و هیچ چیزی نگفت پادشاه دوباره گفت
پادشاه: میدونم ترسيده ای ولی من پادشاه فرانسه هستم
آلیس تک خندی کرد و زبون درازی هایش گل کرد و گفت
آلیس: اگه شما پادشاه هستین منم شاه دوخت هستم و اینجا هم قصر منه
پادشاه نگاه اش را به پایین دوخت و با نیشخندی گفت
پادشاه: پس شوختب هم هستین
آلیس: تا جون بخواهی شوخی میکنم
ملکه زود وارد اتاق شد و با دیدن آلیس که رو تخت نشسته بود زود قدم برداشت سمت اش پادشاه از رو تخت بلند شد تا ملکه راحت بنشینه ملکه جلو آلیس نشست و در اغوش خودش گرفت اش
ملکه : دلم برات خیلی تنگ شده بود آلیس
آلیس شکه شده بود و نمیدانست که چی بگه پادشاه با آرامش گفت
ملکه من آرام باشید اول باید بهش بگیم و اینجوری خوب میشود
ملکه آلیس را راه کرد و موها آلیس را ناز کرد آلیس که نمیدانست چی شده این ها کی چرا با من اینجوری رفتار میکنن پس با عجولانه گفت
آلیس: اسم مرا از کجا میدانید
پادشاه رو صندلی کنار تخت آلیس نشست ....
@h41766101
با کامنت ها پر انرژی شما میتونم بیشتر هم بزارم
پارت ۱۲
پادشاه سر آلیس را بلند کرد و رو پایش گذاشت و موهای زرد اش را از صورت اش کنار زد با دیدن آلیس که شبیحه دخترش بود خندی کرد ملکه نشست رو زمین و دست آلیس را گرفت
ملکه: دخترم را پیدا کردم
(پادشاه فرانسه رتبه دوم پادشاهی را در اختیار اش دارد و دختری ۱۶ ساله ای داشت که به به علتی مرده هست که هیچ کس آن علتی را نمیدانست که چگونه شاه دوخت به قتل رسیده هست و آلیس شبیح به همان شاه دوخت هست پادشاه پسری نداشت پس میخواست دختر اش را ملکه آینده فرانسه بکنه اما دخترش مرد ! برویم به ادامه داستان )
آلیس را به بهترین اتاق قصر بردند و بهترین طبيب ها را برایش آوردن تا حال اش را خوب کنن تا ظهر شده بود و هنوز هم پادشاه و ملکه پشته در ایستاده بودن و منتظر بودن تا خبر خوب را بشنون
مقامات بالا همش میگفتن تا استراحت کنن اما آن ها نمیتونستن آرام بگیرن بلاخره طبیب دربار از اتاق خارج شد و روبه پادشاه کرد
طبیب : سرورم این دختر توسطه شکنجه ای بدی قرار گرفته هست
پادشاه: یعنی میگی اون را شکنجه کردن ؟
طبیب: بله درست هست !
ایشون توسطه زهر عقرب ها بدن اش میکروب ها و در درون استخون هایش زهر جاری شده بود خیلی وقت پیش زهر در بدن اش جاری شده بود اما هنوز هم اسر اش هست و شانه اش ...
پادشاه با ترس و شکه گفت
پادشاه: زود باشی بگو ...
طبیب با تته پته گفت
طبیب: سوختگی عميقي در شانه اش هست و تا حدی که استخون شانه اش به تماشا هست
پادشاه نمیتونست چیزی بگه نمیدانست چی بگه چطور کی چجوری همچین کاری باهاش کردن پادشاه و ملکه فقد و فقد فکر میکردن آلیس همان دختر اش هست
پادشاه: هر جوری که میشه حالش را خوب کن
طبیب عرض احترام کردن و دوباره وارد اتاق شدن
《》《》《》《》《》》》《》یک هفته بعدی
یک هفته گذشت ولی آلیس بیدار نشد پادشاه و ملکه در این یک هفته خیلی به آلیس رسیده بودن ولی آلیس در خواب بود از اسر زهر که در استخون هایش جاری شده بود
پادشاه با دست هایش خودش دستمالی را خیس در آب کرد و دست های آلیس را با آب و پارچه تمیز میکرد همان دیقه آلیس پلک هایش را از هم جدا کرد و اول چشم هایشتار میدید ولی بعدش چشم هایش دید اش صاف پادشاه با خوشحالی کنیز را صدا زد و به اون گفت تا ملکه را صدا کنن
پادشاه با لبخند گفت
پادشاه: بیدار شدی ای
آلیس در فکر فروع رفت این کیست ایجا کجاست من را چرا آوردن اینجا ولی ترسيده بود و با صدا لرزوند گفت
آلیس: باهم چیکار میکنید شما کی هستین
پادشاه تک خندی کرد و کت بزرگ اش را کشید گذاشت رو تخت و روبه آلیس کرد
پادشاه: اسمت چیه
آلیس ترسيده بود و هیچ چیزی نگفت پادشاه دوباره گفت
پادشاه: میدونم ترسيده ای ولی من پادشاه فرانسه هستم
آلیس تک خندی کرد و زبون درازی هایش گل کرد و گفت
آلیس: اگه شما پادشاه هستین منم شاه دوخت هستم و اینجا هم قصر منه
پادشاه نگاه اش را به پایین دوخت و با نیشخندی گفت
پادشاه: پس شوختب هم هستین
آلیس: تا جون بخواهی شوخی میکنم
ملکه زود وارد اتاق شد و با دیدن آلیس که رو تخت نشسته بود زود قدم برداشت سمت اش پادشاه از رو تخت بلند شد تا ملکه راحت بنشینه ملکه جلو آلیس نشست و در اغوش خودش گرفت اش
ملکه : دلم برات خیلی تنگ شده بود آلیس
آلیس شکه شده بود و نمیدانست که چی بگه پادشاه با آرامش گفت
ملکه من آرام باشید اول باید بهش بگیم و اینجوری خوب میشود
ملکه آلیس را راه کرد و موها آلیس را ناز کرد آلیس که نمیدانست چی شده این ها کی چرا با من اینجوری رفتار میکنن پس با عجولانه گفت
آلیس: اسم مرا از کجا میدانید
پادشاه رو صندلی کنار تخت آلیس نشست ....
@h41766101
با کامنت ها پر انرژی شما میتونم بیشتر هم بزارم
۳۵۹
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.