فراموشی part 10
فلیکس: و هیونگ یه سوال داشتم ازت ؛ تو منو دوست داری؟ (با خجالت*)
_هیونجین چی شنید؟ جمله ایی که بخاطرش هزاران باز برنامه ریزی کرد که بهش بگه ، جمله ایی که بخاطرش خیلی خودشو سرزنش کرد که با این کارش هم به خودش آسیب میزنه هم به کسی که خالصانه عاشقشه ؛ اما حالا داشت از زبون کسی میشنید که فکر میکرد از دستش ناراحته!؟
هیونجین: تو....چی داری میگی..(با صدایی خیلی آروم)
_هیونجین زل زد تو تیله های خرمایی فلیکس ، انقدر در این لحظه خواستنی شده بود که دلش میخواست فلیکس مال خودش باشه . فلیکس که از این ریکشن هیونجین یه چیزایی فهمیده بود بهش نزدیکتر شد آروم دستاشو گرفت میخواست حرفی بزنه که متوجه شد چهار تا چشم کنجکاو از پشت در بهشون خیره شده بودن؛ بله، فلیکس و هیونجین غافل از اینکه یه روباه مکار و یه سنجاب انسان نما ( جونگین و هان*) داشتن نگاشون میکردن کلی حرفای احساسی بهم زدن و حالا اون دوتا شیطون رفتن تا کل شهرو خبردار کنن ؛فلیکس که تو نگاهش یه حالا چه غلطی کنم خاصی بود از هیونجین دور شد تا پشت درو چک کنه ، وقتی دید کسی نیست از اتاق بیرون اومد تا پذیرایی رو ببینه دید همه بجز لینو رو مبل نشستن و دارن به حرفای دوتا مکنه کیوتشون گوش میدن
در همین حال هیونجین فکری جالب از ذهنش گذشت ، اگه آی ان و هان نبودن امکان داشت اولین برخورد لبهاشون شکل بگیره!
ادامه دارد...
_هیونجین چی شنید؟ جمله ایی که بخاطرش هزاران باز برنامه ریزی کرد که بهش بگه ، جمله ایی که بخاطرش خیلی خودشو سرزنش کرد که با این کارش هم به خودش آسیب میزنه هم به کسی که خالصانه عاشقشه ؛ اما حالا داشت از زبون کسی میشنید که فکر میکرد از دستش ناراحته!؟
هیونجین: تو....چی داری میگی..(با صدایی خیلی آروم)
_هیونجین زل زد تو تیله های خرمایی فلیکس ، انقدر در این لحظه خواستنی شده بود که دلش میخواست فلیکس مال خودش باشه . فلیکس که از این ریکشن هیونجین یه چیزایی فهمیده بود بهش نزدیکتر شد آروم دستاشو گرفت میخواست حرفی بزنه که متوجه شد چهار تا چشم کنجکاو از پشت در بهشون خیره شده بودن؛ بله، فلیکس و هیونجین غافل از اینکه یه روباه مکار و یه سنجاب انسان نما ( جونگین و هان*) داشتن نگاشون میکردن کلی حرفای احساسی بهم زدن و حالا اون دوتا شیطون رفتن تا کل شهرو خبردار کنن ؛فلیکس که تو نگاهش یه حالا چه غلطی کنم خاصی بود از هیونجین دور شد تا پشت درو چک کنه ، وقتی دید کسی نیست از اتاق بیرون اومد تا پذیرایی رو ببینه دید همه بجز لینو رو مبل نشستن و دارن به حرفای دوتا مکنه کیوتشون گوش میدن
در همین حال هیونجین فکری جالب از ذهنش گذشت ، اگه آی ان و هان نبودن امکان داشت اولین برخورد لبهاشون شکل بگیره!
ادامه دارد...
۱.۲k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.