تو را می شناسم
تو را می شناسم
تورا که چون نسیم سحر با تن برگ ها آشنایی......
در شعر هایت بیوند می دهی خاک و ریشه را با هم...
در کلامت بلوغ هزاران گل سرخ است...
دیدم که برای یاری گل سرخ اندیشه کرده ای ....و دانسته بودی
برای رسیدن به پویایی آب ...
از زیر باران گذر باید کرد......
آیا می شود با تو در سایه سار درختان بومی دمی نشست..؟
تو را می شناسم.....
تو آوازه آفتابی ...
ومن شعر هایم بهاریه هایی است
که تقدیم میکنم به
خورشید
وانیا بیا تا با با نو ترین واژه ها
با هم تکلم کنییم
در کوچه باغ های بهاران
به آنان که پل ساختند ..
از شقایق بگو ییم
که تنهایی آفتاب از کجاهاست...
وقتی تو می آیی افق های نامرئی
عشق را می توان دید ......
و دیدار را از سر شاخه های
زمان می توان چید......
تورا که چون نسیم سحر با تن برگ ها آشنایی......
در شعر هایت بیوند می دهی خاک و ریشه را با هم...
در کلامت بلوغ هزاران گل سرخ است...
دیدم که برای یاری گل سرخ اندیشه کرده ای ....و دانسته بودی
برای رسیدن به پویایی آب ...
از زیر باران گذر باید کرد......
آیا می شود با تو در سایه سار درختان بومی دمی نشست..؟
تو را می شناسم.....
تو آوازه آفتابی ...
ومن شعر هایم بهاریه هایی است
که تقدیم میکنم به
خورشید
وانیا بیا تا با با نو ترین واژه ها
با هم تکلم کنییم
در کوچه باغ های بهاران
به آنان که پل ساختند ..
از شقایق بگو ییم
که تنهایی آفتاب از کجاهاست...
وقتی تو می آیی افق های نامرئی
عشق را می توان دید ......
و دیدار را از سر شاخه های
زمان می توان چید......
۳.۲k
۲۵ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.