گس لایتر/پارت ۲۷۹
اسلایدها: جونگکوک، جی وو
*****
توی مطبش سرگرم مشاوره به مریضاش بود...
که یهو متوجه سر و صدای زیادی توی سالن شد... با عذرخواهی از مراجعش سمت در دوید..
با دیدن جئون اخماش توی هم رفت...
جی وو: اینجا چه خبره؟..
معترضانه گفت و روبه منشی کرد....
-به پلیس زنگ بزن!...
دست به کمر شد و جلو اومد...
جونگکوک: آره... زنگ بزن... که بیان و جرمی که این خانوم مرتکب شده رو بهشون توضیح بدم!...
شوکه شد!... جونگکوک چی میدونست که اینطور مصمم صحبت میکرد؟
-متوجه نمیشم!
چه جرمی؟ از چی حرف میزنی؟...
میخواست جوابشو بده که یکی از مریضایی که منتظر بود تا نوبت مشاورش برسه یه دفعه از جا بلند شد و با عصبانیت به جونگکوک حمله ور شد...
-هعیییی... انقد سر و صدا نکنننننن....
گفت و مشتش رو بالا آورد که نثار صورت جونگکوک کنه... اما اون کف دستشو باز کرد و مشتشو خنثی کرد... و مرد رو هل داد...
جی وو بینشون ایستاد و با صدای بلند خواست که آروم بشن...
جی وو: کافیه!...
رو به جونگکوک شد و با اضطراب در حالیکه چشمش به مرد مراجع بود گفت: اون آقا به صدای بلند حساسه... وقتی دورش سر و صدا هست کنترلشو از دست میده... آروم باش!
جونگکوک: فقط یه دقیقه! فقط یک دقیقه فرصت داری این دیوونه ها رو بیرون کنی و مطبو خالی کنی... حتی منشیتم نباشه! وگرنه کاری میکنم این مطب برای همیشه بسته بشه!...
چاره ای نداشت... باید حرفشو گوش میکرد... اون لحظه قدرت دست مرد روبهروش بود و باید میپذیرفت...در غیر اینصورت معلوم نبود چی پیش میاد!..
با زحمت همشونو قانع کرد که برن و خودش باهاشون تماس میگیره...
منشیش هم رفت...
حالا دیگه کسی نبود که مجبور باشه رعایت حالشو بکنه... پس شاکیانه فریاد زد...
جی وو: چه خبره؟ چرا هر اتفاقی میوفته میای سراغ من؟
-چون همه چی زیر سر توئه!!!!... یالا بگو! چطور نتیجه آرمایش بایول رو تغییر دادین؟!! با کمک اون زن؟ شین میهو؟!!
جی وو: چی داری میگی؟
-انکار نکنننن!!!...
میز منشیش رو هل داد تا برعکس شد و همراه با لپ تاپ و .... شکست...
از صدای گوش خراشش گوشاش رو گرفت...
جی وو: چی...چیکار داری میکنی؟!!!!
-زود جواب بده تا باقی وسایلای اینجا رو با خاک یکسان نکردم!
جی وو: ب...بایول خودش خواست اینکارو کنه... میخواستم کنارش باشم... دوست نداشت از بچش خبر داشته باشی!!!...
بهش یه دستی زده بود... فقط حدس میزد که آزمایش عوض شده باشه... چون حسابی ترسونده بودش باعث شد متوجه فریب خوردن خودش نباشه...پس به همه چی اعتراف کرد!!!...
جی وو: حا...حالا میخوای چیکار کنی؟
-اگر کمکش نمیکردی که نتیجه ی آزمایشو عوض کنه... اگر قبل طلاقمون میفهمیدم بارداره... الان پیشم بود... الان داشتمش!... اما
تو...
تو ازم گرفتیش...
بهت قول میدم مطمئن بشم تقاص تک تک ثانیه هایی که بین بازوهام نبود و پس بدی!!!
جی وو: که اینطور!...منظورت اینه اگه قبل طلاق میفهمیدی بارداره توی خونت زندانیش میکردی؟... اما اون عاشقت بود جئون! نه اسیرت!
-تزای روانشناسیتو برای خودت نگه دار... فعلا نمیتونم وقتمو اینجا تلف کنم... کار مهمتری دارم... اما منتظرم باش!... برمیگردم پیشت! شایدم توی دادگاه ملاقاتت کردم!...
با عجله بیرون رفت و در رو کوبید!...
با نگرانی سمت اتاقش دوید و موبایلشو پیدا کرد... هراسون شمارشو گرفت...
-الو؟
-الو؟ بایول؟ کجایی؟!
-خونه... چرا صدات اینطوریه؟!
-الان من مهم نیستم... فقط گوش کن! جونگکوک فهمیده نتیجه آزمایش عوض شده!
-چییییی؟؟؟؟چطور؟؟؟
-بعدا توضیح میدم... اومد منو تهدید کرد و مطب و بهم ریخت... بعدش زد بیرون... نمیدونم کجا رفت اما به احتمال زیاد میاد سمت عمارت!
*****
توی مطبش سرگرم مشاوره به مریضاش بود...
که یهو متوجه سر و صدای زیادی توی سالن شد... با عذرخواهی از مراجعش سمت در دوید..
با دیدن جئون اخماش توی هم رفت...
جی وو: اینجا چه خبره؟..
معترضانه گفت و روبه منشی کرد....
-به پلیس زنگ بزن!...
دست به کمر شد و جلو اومد...
جونگکوک: آره... زنگ بزن... که بیان و جرمی که این خانوم مرتکب شده رو بهشون توضیح بدم!...
شوکه شد!... جونگکوک چی میدونست که اینطور مصمم صحبت میکرد؟
-متوجه نمیشم!
چه جرمی؟ از چی حرف میزنی؟...
میخواست جوابشو بده که یکی از مریضایی که منتظر بود تا نوبت مشاورش برسه یه دفعه از جا بلند شد و با عصبانیت به جونگکوک حمله ور شد...
-هعیییی... انقد سر و صدا نکنننننن....
گفت و مشتش رو بالا آورد که نثار صورت جونگکوک کنه... اما اون کف دستشو باز کرد و مشتشو خنثی کرد... و مرد رو هل داد...
جی وو بینشون ایستاد و با صدای بلند خواست که آروم بشن...
جی وو: کافیه!...
رو به جونگکوک شد و با اضطراب در حالیکه چشمش به مرد مراجع بود گفت: اون آقا به صدای بلند حساسه... وقتی دورش سر و صدا هست کنترلشو از دست میده... آروم باش!
جونگکوک: فقط یه دقیقه! فقط یک دقیقه فرصت داری این دیوونه ها رو بیرون کنی و مطبو خالی کنی... حتی منشیتم نباشه! وگرنه کاری میکنم این مطب برای همیشه بسته بشه!...
چاره ای نداشت... باید حرفشو گوش میکرد... اون لحظه قدرت دست مرد روبهروش بود و باید میپذیرفت...در غیر اینصورت معلوم نبود چی پیش میاد!..
با زحمت همشونو قانع کرد که برن و خودش باهاشون تماس میگیره...
منشیش هم رفت...
حالا دیگه کسی نبود که مجبور باشه رعایت حالشو بکنه... پس شاکیانه فریاد زد...
جی وو: چه خبره؟ چرا هر اتفاقی میوفته میای سراغ من؟
-چون همه چی زیر سر توئه!!!!... یالا بگو! چطور نتیجه آرمایش بایول رو تغییر دادین؟!! با کمک اون زن؟ شین میهو؟!!
جی وو: چی داری میگی؟
-انکار نکنننن!!!...
میز منشیش رو هل داد تا برعکس شد و همراه با لپ تاپ و .... شکست...
از صدای گوش خراشش گوشاش رو گرفت...
جی وو: چی...چیکار داری میکنی؟!!!!
-زود جواب بده تا باقی وسایلای اینجا رو با خاک یکسان نکردم!
جی وو: ب...بایول خودش خواست اینکارو کنه... میخواستم کنارش باشم... دوست نداشت از بچش خبر داشته باشی!!!...
بهش یه دستی زده بود... فقط حدس میزد که آزمایش عوض شده باشه... چون حسابی ترسونده بودش باعث شد متوجه فریب خوردن خودش نباشه...پس به همه چی اعتراف کرد!!!...
جی وو: حا...حالا میخوای چیکار کنی؟
-اگر کمکش نمیکردی که نتیجه ی آزمایشو عوض کنه... اگر قبل طلاقمون میفهمیدم بارداره... الان پیشم بود... الان داشتمش!... اما
تو...
تو ازم گرفتیش...
بهت قول میدم مطمئن بشم تقاص تک تک ثانیه هایی که بین بازوهام نبود و پس بدی!!!
جی وو: که اینطور!...منظورت اینه اگه قبل طلاق میفهمیدی بارداره توی خونت زندانیش میکردی؟... اما اون عاشقت بود جئون! نه اسیرت!
-تزای روانشناسیتو برای خودت نگه دار... فعلا نمیتونم وقتمو اینجا تلف کنم... کار مهمتری دارم... اما منتظرم باش!... برمیگردم پیشت! شایدم توی دادگاه ملاقاتت کردم!...
با عجله بیرون رفت و در رو کوبید!...
با نگرانی سمت اتاقش دوید و موبایلشو پیدا کرد... هراسون شمارشو گرفت...
-الو؟
-الو؟ بایول؟ کجایی؟!
-خونه... چرا صدات اینطوریه؟!
-الان من مهم نیستم... فقط گوش کن! جونگکوک فهمیده نتیجه آزمایش عوض شده!
-چییییی؟؟؟؟چطور؟؟؟
-بعدا توضیح میدم... اومد منو تهدید کرد و مطب و بهم ریخت... بعدش زد بیرون... نمیدونم کجا رفت اما به احتمال زیاد میاد سمت عمارت!
۳۶.۴k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.