❃فیک تهیونگ پارت 2 ❃
❀Candle❀
پارت 2
چی شده بود چرا همه چیز انقدر یهویی؟! الان من باید چ کار کنم با همون لباس 2 تا بادیگارداش من و بردن ت ی ماشین لندکروز صندلی عقب نشستم استرس داشتم قرار بود چ بشه امد ت ماشین کنارم نشست ی عطر تلخ زده بود نگاهش ت چشمام گره خود چشماش خیلی وحشی بود ترسیدم سرم برگردوندم
::::اسمت چیه؟!
ترسیده بودم و بغض داشتم با صدایی که از ته چاه میدم با لکنت ک به خواطر ترس داشتم گفتم
_ه..... هیی.... هیین...
نیشخندی زد ک ی لحظه دلم ریخت
::::چند سالته؟! کجا زندگی میکردی؟!
_21 سال.....مه ت.... و بوسا.... ن ب دنیا ام... دم
سرم انداختم پایین سنگینی نگاهش اذیتم میکرد
_من.... چرا.... خ... خریدی م... ن باید.... چیکار ک... نم
:::تا نیاز های من و تامین کنی همین منم همه چیز برات فراهم میکنم
ترسیدم شروع ب لرزیدن کردم من.... من باید.... با اون بخوابم
:::سوالی داری؟
_اسمتون چیه؟!
:::تهیونگ
: انقدر ترسیده بودم ک عرق کرده بودم قلبم ب شدت درد میکرد بیماریم خیلی پیشرفت کرده بود یهو تیر کشید دستمو رو قلبم گزاشتم و فشار دادم
رارنده_خانم حالتون خوبه؟!
_میشه میشه اب بدین
رارنده ی اب بهم داد اب سر کشیدم گزاشتم گوشه کف ماشین نگاهی ب تهیونگ کردم ک با دستش شقیقش فشار میداد و ب بیرون خیره شده بود یعنی حتا ب خودش رحمت نداد نگاهم کنه؟
وارد ی جایی بیرون شهر شدیم طرف های جنگل وایسادیم رارنده در برام باز کرد هنوز اون لباس خواب تنم بود تهیونگ امد کنارم کتشو در اورد رو شونم گزاشت
تهیونگ_ بالا ت اتاق من لباس هست لباس مناسب بپوش مواضب خودتم باش
سری تکون دادم خیلی سرد و بی احساس بود رارنده در براش باز کرد و تهیونگ نشست ت ماشین رفتم یکم جلو تر ی عمارت بزرگ ترسناک دیدم از ترس میلرزیدم و لنگان لنگان راه میرفتم دختری با مو سیاه و هاشیه هایی بلوند ب سمتم امد خیلی خشکل بود ولی اون هم شبیه تهیونگ خیلی سرد بود
_سلام
دختره_همراه با من بیا
همراه باهاش راه افتادم وارد عمارت شدیم راستش خیلی خشکل بود ولی ترسناک هم بود ی کیلید از جیبش بیرون کشید داد بهم
دختر_اتاق تهیونگ تبقه بالا سومین اتاق سمت چپ
سری تکون دادم لنگان لنگان ب سمت اتاق رفتم تا بازش کردم حالت تهوع بهم دست داد بو سیگار و بو خاک و خول پر بود نفس کشیدن برام سخت بود پس داخل اتاق نرفتم صدا ی چیزی امد ک ترسیدم صدا ناله!!!
همه اینجا اینطورین عاشق س❁سن؟؟؟!!!!
ب سمت صدا رفتم از ت یک اتاق اونور تر میمد
اروم در اتاق هول دادم ک ی چیزی دیدم سریع رو برگردوندم
_ایششش اه این دیگه چی بود
حالم واقعا داشت بهم میخورد ایکاش ک مریضی قلبی نداشتم و برادری مثل جوهانی!!!!
رفتم ت سالن خیلی بزرگ و البته ترسناک بود نشستم رو صندلی همون لباس خواب تنم بود نمیدونم چجوری خوابم برد
***هی
***هی هیییی الوووو
part:2
نویسنده : سیده اسرا حسینیان
**✿❀Candle❀✿**
پارت 2
چی شده بود چرا همه چیز انقدر یهویی؟! الان من باید چ کار کنم با همون لباس 2 تا بادیگارداش من و بردن ت ی ماشین لندکروز صندلی عقب نشستم استرس داشتم قرار بود چ بشه امد ت ماشین کنارم نشست ی عطر تلخ زده بود نگاهش ت چشمام گره خود چشماش خیلی وحشی بود ترسیدم سرم برگردوندم
::::اسمت چیه؟!
ترسیده بودم و بغض داشتم با صدایی که از ته چاه میدم با لکنت ک به خواطر ترس داشتم گفتم
_ه..... هیی.... هیین...
نیشخندی زد ک ی لحظه دلم ریخت
::::چند سالته؟! کجا زندگی میکردی؟!
_21 سال.....مه ت.... و بوسا.... ن ب دنیا ام... دم
سرم انداختم پایین سنگینی نگاهش اذیتم میکرد
_من.... چرا.... خ... خریدی م... ن باید.... چیکار ک... نم
:::تا نیاز های من و تامین کنی همین منم همه چیز برات فراهم میکنم
ترسیدم شروع ب لرزیدن کردم من.... من باید.... با اون بخوابم
:::سوالی داری؟
_اسمتون چیه؟!
:::تهیونگ
: انقدر ترسیده بودم ک عرق کرده بودم قلبم ب شدت درد میکرد بیماریم خیلی پیشرفت کرده بود یهو تیر کشید دستمو رو قلبم گزاشتم و فشار دادم
رارنده_خانم حالتون خوبه؟!
_میشه میشه اب بدین
رارنده ی اب بهم داد اب سر کشیدم گزاشتم گوشه کف ماشین نگاهی ب تهیونگ کردم ک با دستش شقیقش فشار میداد و ب بیرون خیره شده بود یعنی حتا ب خودش رحمت نداد نگاهم کنه؟
وارد ی جایی بیرون شهر شدیم طرف های جنگل وایسادیم رارنده در برام باز کرد هنوز اون لباس خواب تنم بود تهیونگ امد کنارم کتشو در اورد رو شونم گزاشت
تهیونگ_ بالا ت اتاق من لباس هست لباس مناسب بپوش مواضب خودتم باش
سری تکون دادم خیلی سرد و بی احساس بود رارنده در براش باز کرد و تهیونگ نشست ت ماشین رفتم یکم جلو تر ی عمارت بزرگ ترسناک دیدم از ترس میلرزیدم و لنگان لنگان راه میرفتم دختری با مو سیاه و هاشیه هایی بلوند ب سمتم امد خیلی خشکل بود ولی اون هم شبیه تهیونگ خیلی سرد بود
_سلام
دختره_همراه با من بیا
همراه باهاش راه افتادم وارد عمارت شدیم راستش خیلی خشکل بود ولی ترسناک هم بود ی کیلید از جیبش بیرون کشید داد بهم
دختر_اتاق تهیونگ تبقه بالا سومین اتاق سمت چپ
سری تکون دادم لنگان لنگان ب سمت اتاق رفتم تا بازش کردم حالت تهوع بهم دست داد بو سیگار و بو خاک و خول پر بود نفس کشیدن برام سخت بود پس داخل اتاق نرفتم صدا ی چیزی امد ک ترسیدم صدا ناله!!!
همه اینجا اینطورین عاشق س❁سن؟؟؟!!!!
ب سمت صدا رفتم از ت یک اتاق اونور تر میمد
اروم در اتاق هول دادم ک ی چیزی دیدم سریع رو برگردوندم
_ایششش اه این دیگه چی بود
حالم واقعا داشت بهم میخورد ایکاش ک مریضی قلبی نداشتم و برادری مثل جوهانی!!!!
رفتم ت سالن خیلی بزرگ و البته ترسناک بود نشستم رو صندلی همون لباس خواب تنم بود نمیدونم چجوری خوابم برد
***هی
***هی هیییی الوووو
part:2
نویسنده : سیده اسرا حسینیان
**✿❀Candle❀✿**
۳۰.۳k
۱۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.