ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت ۴۷
قهر بود
-حالا هرچی بیخیال جواب نده تا داداش نوشینت و داری غم نداری
بعدم رو کرد به بابا و گفت
-اقای شفقی سوار شین میرسونمتون
-نه دخترم دیگه چیزی نمونده
-تعارف نکنید بفرمایید
بابا بالاخره بعذهزار تا خواهش قبول کرد
-بهار؟
-جانم بابا؟
-چند ماهته؟
با لبخند گفتم
-دوماه و4 روز
بابا لبخندی زدو سرشو برگردوند و به جلو خیره شد من و بهار عقب نشسته بوذیم و باهمدیگه حرف میزدیم دلم واسه این جیگمیلی تنگ شده بود گوشی نوشین زنگ خورد از تو اینه بهم نگاه کرد وگفت گوشی نوشین زنگ خورد از اینه بهم نگاه کرد و گوشی و تو هوا تکون داد
-اقاتونن
با ترس بهش نگاه کردم بابا برگشت طرفم و با نگرانی بهم گفت
-دخترم واست درد سر نشه
-نه بابا جون نگران نباشین
اما خودم به حرف خودم اطمینان نداشتم
-چیه؟ -
-اومدیم دور دور -
-اتفاقا خیلیم براش خوبه بمونه تو خونه از تنهایی بپوسه -
-خوب بابا حوصلت و ندارم -
- خوش گذاشت هنوز نوشین قطع نکرده بود که باران با صدای بلندی رو بهم گفت
-ابجی بهار
با این حرفش سریع دستمو گذاشتم رو دهنش - نوشین با تاسف از توی اینه بهم خیره شد و سرشو تکون داد -
-کی کی بود؟
-اره بچتون یه چندماه زودتر به دنیا اومده ماشاالله عجب بچه تواناییم هس چه سریع حرف زدن یاد گرفته
دیگه اشکم داشت از ترس درمیومد -
-زهرمار چرا هوار میکشی؟درست حرف بزن!
بچه از کدوم گوری اوردم فقط صدای داد کامران از پشت گوشی میومد
-کامران بهت دارم میگم صداتو بیار پایین - -خوب خوب تو خفه شو مام الان میایم
- نوشین قطع کرد
-چی میگفت
نوشین سرشو برگردوند طرف باران و گفت
-گند زدی خاله جون
بعدم رو به من گفت
-خیلی شاکی بود فکر کنم فهمید بذار زنگ بزنم علی
-الو علی؟ -
-فعلا ول کن !تو الان پیش کامرانی؟ -
-کامران الان خونست؟ -
-ببین سریع برو خونه بهار اینا -
-بعد واست توضیح میدم فقط سریع برو
اروم اروم اشک میریختم باران
-ابجی جونم چرا گریه میکنی؟
بااین حرفش همه برگشت طرف من .
پارت ۴۷
قهر بود
-حالا هرچی بیخیال جواب نده تا داداش نوشینت و داری غم نداری
بعدم رو کرد به بابا و گفت
-اقای شفقی سوار شین میرسونمتون
-نه دخترم دیگه چیزی نمونده
-تعارف نکنید بفرمایید
بابا بالاخره بعذهزار تا خواهش قبول کرد
-بهار؟
-جانم بابا؟
-چند ماهته؟
با لبخند گفتم
-دوماه و4 روز
بابا لبخندی زدو سرشو برگردوند و به جلو خیره شد من و بهار عقب نشسته بوذیم و باهمدیگه حرف میزدیم دلم واسه این جیگمیلی تنگ شده بود گوشی نوشین زنگ خورد از تو اینه بهم نگاه کرد وگفت گوشی نوشین زنگ خورد از اینه بهم نگاه کرد و گوشی و تو هوا تکون داد
-اقاتونن
با ترس بهش نگاه کردم بابا برگشت طرفم و با نگرانی بهم گفت
-دخترم واست درد سر نشه
-نه بابا جون نگران نباشین
اما خودم به حرف خودم اطمینان نداشتم
-چیه؟ -
-اومدیم دور دور -
-اتفاقا خیلیم براش خوبه بمونه تو خونه از تنهایی بپوسه -
-خوب بابا حوصلت و ندارم -
- خوش گذاشت هنوز نوشین قطع نکرده بود که باران با صدای بلندی رو بهم گفت
-ابجی بهار
با این حرفش سریع دستمو گذاشتم رو دهنش - نوشین با تاسف از توی اینه بهم خیره شد و سرشو تکون داد -
-کی کی بود؟
-اره بچتون یه چندماه زودتر به دنیا اومده ماشاالله عجب بچه تواناییم هس چه سریع حرف زدن یاد گرفته
دیگه اشکم داشت از ترس درمیومد -
-زهرمار چرا هوار میکشی؟درست حرف بزن!
بچه از کدوم گوری اوردم فقط صدای داد کامران از پشت گوشی میومد
-کامران بهت دارم میگم صداتو بیار پایین - -خوب خوب تو خفه شو مام الان میایم
- نوشین قطع کرد
-چی میگفت
نوشین سرشو برگردوند طرف باران و گفت
-گند زدی خاله جون
بعدم رو به من گفت
-خیلی شاکی بود فکر کنم فهمید بذار زنگ بزنم علی
-الو علی؟ -
-فعلا ول کن !تو الان پیش کامرانی؟ -
-کامران الان خونست؟ -
-ببین سریع برو خونه بهار اینا -
-بعد واست توضیح میدم فقط سریع برو
اروم اروم اشک میریختم باران
-ابجی جونم چرا گریه میکنی؟
بااین حرفش همه برگشت طرف من .
۳.۴k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.