(گزارش شده)
فیک: black fate
پارت30
=کاراش تموم شد و تصمیم گرفت بره به عمارت دختر 24 ساعت بود که روی اون کوفتی بود...
در عمارت رو باز کرد و به سمت اتاق رفت و با دیدن دختری که داشت جون میداد به سمتش رفت و دستش رو باز کرد و پاهاش رو باز کرد دختر که بی جون بود پسر خواست بلندش کنه
فلیکس: میتونی بلند شی
انیش: بهم دست نزن عوضی...
=دختر از جاش بلند شد بدون برداشتن قدمی روی زمین افتاد
پسر به سمتش رفت براید بغلش کرد...و به سمت مستر رفت و به سمت وان رفت پاهاش دختر رو زمین گذاشت و کمرش رو گرفت اب سرد و گرم و باز کرد...
فلیکس: الان اجوما رو صدا میکنم
انیش: لازم....نیس...خودم میتونم...
فلیکس: باشه...لباسا رو روی تخت میزارم....
=دختر که به حرص به پسر نگا میکرد
انیش: ازت متنفرم...
=پسر از مستر بیرون رفت یه دیت لباس که یه هودیه کرمی و یه شلوار سیاه بود...
لباساشو از تنش کند و توی وان نشست و اجازه داد اشکاش با قطرات اب قاطی بشه...
(دو ساعت بعد)
با صدا شدن اسمش به خودش اومد چقدر توی اب بود وای...
فلیکس: انیش...جواب من و بدهروگر نه در و میشکونم...
انیش:..چیه..
فلیکس: دو ساعته توی اون بی,صاحابی...
انیش: برو بیرون
=بعد خودش رو شست و حوله ای,تن کرد و بیرون رفت
رو تخت یه دست لباس,و و حتا لباس زیرم گذاشته بود و تن کرد موهاشو با حوله پبچید دور موهاش,و رو تخت و نشست و با وارد شدن کسی به اتاق نگاه بی حسشو بهش,داد
فلیکس:...بیا غذا بخور...
انیش: ازم چی میخوای...مرد عوضی.. چه سمی ریختی توش
=سینیو رو میز گذاشت و کنار دختر نشست
فلیکس: من نمیخوام بکشمت فقط برای انتقام...
=دختر با داد لب زد:
انیش: عوضی لعنت بهت قضیه یه ۳۰ سال پیش به من چه ربطی داره
مشکل پدر بزرگامون عوضی من خودم ۱۹ سالمه لعنتی...برو بیرون...
فلیکس: انیش من....
انیش: ولم کن لعنتی... ازت متنفرم...از اون اول دبدمت حس خوبی نداشتم بهت مرتیکه لعنتی...
فلیکس: من میرم ولی تو اروم.باش
=ولی دختر نمیدونست که چقدر دل پسر و شکونده..."
=پسر که بغض کرده بود از,اتاق خارج شد در و قفل کرد...
دختر که از شدت گریه کردن و داد زدن رو تخت خوابش برد
و پسری که توی دو راهی بود داشت دیوونه شد
ادامه دارد.
حمایت کنید
#فیک
#گزارش.شده
پارت30
=کاراش تموم شد و تصمیم گرفت بره به عمارت دختر 24 ساعت بود که روی اون کوفتی بود...
در عمارت رو باز کرد و به سمت اتاق رفت و با دیدن دختری که داشت جون میداد به سمتش رفت و دستش رو باز کرد و پاهاش رو باز کرد دختر که بی جون بود پسر خواست بلندش کنه
فلیکس: میتونی بلند شی
انیش: بهم دست نزن عوضی...
=دختر از جاش بلند شد بدون برداشتن قدمی روی زمین افتاد
پسر به سمتش رفت براید بغلش کرد...و به سمت مستر رفت و به سمت وان رفت پاهاش دختر رو زمین گذاشت و کمرش رو گرفت اب سرد و گرم و باز کرد...
فلیکس: الان اجوما رو صدا میکنم
انیش: لازم....نیس...خودم میتونم...
فلیکس: باشه...لباسا رو روی تخت میزارم....
=دختر که به حرص به پسر نگا میکرد
انیش: ازت متنفرم...
=پسر از مستر بیرون رفت یه دیت لباس که یه هودیه کرمی و یه شلوار سیاه بود...
لباساشو از تنش کند و توی وان نشست و اجازه داد اشکاش با قطرات اب قاطی بشه...
(دو ساعت بعد)
با صدا شدن اسمش به خودش اومد چقدر توی اب بود وای...
فلیکس: انیش...جواب من و بدهروگر نه در و میشکونم...
انیش:..چیه..
فلیکس: دو ساعته توی اون بی,صاحابی...
انیش: برو بیرون
=بعد خودش رو شست و حوله ای,تن کرد و بیرون رفت
رو تخت یه دست لباس,و و حتا لباس زیرم گذاشته بود و تن کرد موهاشو با حوله پبچید دور موهاش,و رو تخت و نشست و با وارد شدن کسی به اتاق نگاه بی حسشو بهش,داد
فلیکس:...بیا غذا بخور...
انیش: ازم چی میخوای...مرد عوضی.. چه سمی ریختی توش
=سینیو رو میز گذاشت و کنار دختر نشست
فلیکس: من نمیخوام بکشمت فقط برای انتقام...
=دختر با داد لب زد:
انیش: عوضی لعنت بهت قضیه یه ۳۰ سال پیش به من چه ربطی داره
مشکل پدر بزرگامون عوضی من خودم ۱۹ سالمه لعنتی...برو بیرون...
فلیکس: انیش من....
انیش: ولم کن لعنتی... ازت متنفرم...از اون اول دبدمت حس خوبی نداشتم بهت مرتیکه لعنتی...
فلیکس: من میرم ولی تو اروم.باش
=ولی دختر نمیدونست که چقدر دل پسر و شکونده..."
=پسر که بغض کرده بود از,اتاق خارج شد در و قفل کرد...
دختر که از شدت گریه کردن و داد زدن رو تخت خوابش برد
و پسری که توی دو راهی بود داشت دیوونه شد
ادامه دارد.
حمایت کنید
#فیک
#گزارش.شده
۵.۶k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.