jinus p17
لیوان آب خنکی که روی میزش بود و یک نفس سر کشید و دوباره به تخت برگشت ، تیشرت رو از تنش خارج کرد و نگاهی به ساعت انداخت، ۳ بود و صبح زود باید بر میگشت سر کار و کم کم پلک هاش سنگین شد ....
با بوی خوبی که زیر بینیش پخش میشد چشماش باز شد
ساعت ۷ بود و ۸ باید سر شیفت میرفت ، لباس هاش رو پوشید و با یادآوری لباس های اون دختر ، نفسش رو بیرون فرستاد
سمت اتاق لونا رفت و در زد ؛ با باز شدن در یه قدم جلو رفت و بعد از سلام بحث رو باز کرد
"میتونی یه دست لباس هاتو بهم بدی؟" jk
تعجب کرده گفت :
" آره حتما ، اما واسه چی"Luna
همون سوالی که آرزو میکرد نپرسه رو پرسید ، تا خواست جواب بده صدای زنانه ای توی گوشش تاب خورد
" لباس؟ واسه اون دختره توی بازداشتگاه میخوای؟"
" آره"jk
لونا با تعجب پرسید
"دختر؟ در مورد کی حرف میزنین؟" luna
" یه دختر به جرم کشتن مردا دستیگر شده ، شنیده بودم اعدام میشه لباس براش میخوای چیکار؟"
مادرش زیادی تیز و باهوش بود ، و حتی اگه میخواست دروغ هم بگه نمی تونست چون مادرش بوی دروغ رو حس میکرد
با اخمای در هم کشیده ، گوشیش رو برداشت و از پله ها پایین رفت که صدای مادرش بلند شد
" کوک ، وایسا جواب منو بده "
ایستاد اما بر نگشت
"تو میفهمی قراره نامزد کنی ؟دختر به این خوبی و پاکی قبول کرده باهات زندگی کنه و تو همیشه خودتو گم و گور میکنی برای چی؟ اون هرزه واست عزیزه که یه دست لباس براش ببری اما پیش نامزدت نباشی ؟"
" مامان مگه من خواستم؟خودتون بریدید و دوختید و نظر من اصلا واستون مهم نبود ، منم هیچ هرزه ای رو عزیز خودم نمیدونم ولی با کسی که آبم توی یه جوب نمیره نمیخوام پای یه عمر زندگی رو وسط بکشم پس باهاش کنار بیاین" jk
" جئون جانگکوک ، مراقب حرف زدنت باش ، لونا رو ناراحت میکنی با این حرفات !"
زهر خندی زد و بلند داد زد
" خب ناراحت شه مگه من خواستم؟ میتونه از همون دری که اومده برگرده " jk
با اومدن لونا چشمای عصبیش رو دوخت
دستش رو دراز کرد و پاکت سیفد رنگی رو سمتش دراز کرد
"لباسایی که خواسته بودی " Luna
لباس ها رو گرفت و بی حرف حرکت کرد
" کوک اینا لباسای لوناس، بزار اینجا"
فکش منقبض شد و آروم و با اعصبانیت لب زد
" اینا ، پولای زحمت کشی خودمه ؛ میتونید این دخترو هر جا دوست دارین ببرین و باهاش زندگی کنی اگه بیشتر از پسر خونی تون با ارزش تره اما این دختر نامزد من نمیشه و نخواهد شد "jk
با بوی خوبی که زیر بینیش پخش میشد چشماش باز شد
ساعت ۷ بود و ۸ باید سر شیفت میرفت ، لباس هاش رو پوشید و با یادآوری لباس های اون دختر ، نفسش رو بیرون فرستاد
سمت اتاق لونا رفت و در زد ؛ با باز شدن در یه قدم جلو رفت و بعد از سلام بحث رو باز کرد
"میتونی یه دست لباس هاتو بهم بدی؟" jk
تعجب کرده گفت :
" آره حتما ، اما واسه چی"Luna
همون سوالی که آرزو میکرد نپرسه رو پرسید ، تا خواست جواب بده صدای زنانه ای توی گوشش تاب خورد
" لباس؟ واسه اون دختره توی بازداشتگاه میخوای؟"
" آره"jk
لونا با تعجب پرسید
"دختر؟ در مورد کی حرف میزنین؟" luna
" یه دختر به جرم کشتن مردا دستیگر شده ، شنیده بودم اعدام میشه لباس براش میخوای چیکار؟"
مادرش زیادی تیز و باهوش بود ، و حتی اگه میخواست دروغ هم بگه نمی تونست چون مادرش بوی دروغ رو حس میکرد
با اخمای در هم کشیده ، گوشیش رو برداشت و از پله ها پایین رفت که صدای مادرش بلند شد
" کوک ، وایسا جواب منو بده "
ایستاد اما بر نگشت
"تو میفهمی قراره نامزد کنی ؟دختر به این خوبی و پاکی قبول کرده باهات زندگی کنه و تو همیشه خودتو گم و گور میکنی برای چی؟ اون هرزه واست عزیزه که یه دست لباس براش ببری اما پیش نامزدت نباشی ؟"
" مامان مگه من خواستم؟خودتون بریدید و دوختید و نظر من اصلا واستون مهم نبود ، منم هیچ هرزه ای رو عزیز خودم نمیدونم ولی با کسی که آبم توی یه جوب نمیره نمیخوام پای یه عمر زندگی رو وسط بکشم پس باهاش کنار بیاین" jk
" جئون جانگکوک ، مراقب حرف زدنت باش ، لونا رو ناراحت میکنی با این حرفات !"
زهر خندی زد و بلند داد زد
" خب ناراحت شه مگه من خواستم؟ میتونه از همون دری که اومده برگرده " jk
با اومدن لونا چشمای عصبیش رو دوخت
دستش رو دراز کرد و پاکت سیفد رنگی رو سمتش دراز کرد
"لباسایی که خواسته بودی " Luna
لباس ها رو گرفت و بی حرف حرکت کرد
" کوک اینا لباسای لوناس، بزار اینجا"
فکش منقبض شد و آروم و با اعصبانیت لب زد
" اینا ، پولای زحمت کشی خودمه ؛ میتونید این دخترو هر جا دوست دارین ببرین و باهاش زندگی کنی اگه بیشتر از پسر خونی تون با ارزش تره اما این دختر نامزد من نمیشه و نخواهد شد "jk
۳۵.۷k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.