وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟑𝟑❦
ا.ت=از کی عاشق منی ؟
یونگی=شاید از همون اولش
ا.ت=پس چرا بهم نگفتی ؟
یونگی=الان که گفتم
ا.ت=آره.......
یونگی سرعت ماشینو بیشتر کرد و راه افتادیم سمت رستورانی که دیده بودیم .
یونگی=تو پیاده شو منم میام
ا.ت=نه باهم بریم از تنهایی رفتن خاطره ی خوبی ندارم
یونگی=باشه
ماشینو پارک کرد و دستمو گرفت و پیادم کرد و منو نشوند رو صندلی .
یه سوپ سفارش دادم که یونگی گفت
یونگی=خودم سفارش میدم
سفارش داد که گفتم
ا.ت=چه خبره من نمیخورما
یونگی=خوبم میخوری
ا.ت=نمیتونم بخورم
یونگی=میتونی خوبم میتونی ،خیلی ضعیف شدی و لاغر
خیلی آروم زل زد به چشام که گفتم
ا.ت=هنوز باورم نمیشه که دوست پسر دوستم رو دزدیدم و کردمش دوست پسر خودم .
یونگی اومد جلو و لبشو گذاشت و لبم و محکم مک میزد .
ازش جدا شدم و با چشای گرد شده گفتم
ا.ت=چیکار میکنی ؟ ها ؟ اینجا کلی آدم نشسته
یونگی خیلی خونسرد گفت
یونگی=اولا تو دوست پسرت رو ندزدیدی دوست پسرت خودش این انتخاب رو کرد
دوما بخوام دوست دخترم رو ببوسم باید اجازه بگیرم ؟ سوما خب آدم باشه که چی ؟
ا.ت=ه.....هیچی هیچی
یونگی=دیگه نمیخوام درمورد دزدیدن دوست پسرت بشنوم ،فهمیدی ؟
ا.ت=باشه
غذاها رو آوردن و یونگی خیلی اروم و با حوصله غذارو باهم مخلوط کرد و گفت
یونگی=مامانم همیشه اینجوری بهم غذا میداد
خوشمزه تره
بعد بشقاب رو گذاشت جلوم و گفت آروم بخور دلت درد میگیره
ا.ت=کومائو
غذامو خوردم واقعا خوشمزه بود.....یونگی غذاش تموم شده بود و زل زده بود به من
ا.ت=چرا زل زدی به من ؟
یونگی=چون خوشگلی
ا.ت=الان من باور کنم کات کردی و اومدی پیش من و الان عاشق منی ؟
یونگی=باورش خیلی سخته ؟
ا.ت=از نظر من آره ،تازشم.....من خوشگلم ؟
یونگی چونمو گرفت و گفت
یونگی=خوشم نمیاد اینجوری میکنی ،تو خوشگل ترین دختری هستی که من دیدم
نوک بینیم رو بوسید و گفت
یونگی=میری سمت ماشین یا باهم بریم ؟
ا.ت=میمونم باهم بریم
لبخندی زدم و دم در رستوران منتظرش شدم .
گوشیمو برداشتم که یادم افتاد شارژ نداره
لباسمو مرتب کردم و از تو کیفم آینه برداشتم و خودمو توش نگاه کردم .
آره یونگی راس میگه خیلی لاغر و ضعیف شدم .
رژم رو برداشتم و رژم رو پر رنگ کردم .
صدای ماشین اومد سرم رو چرخوندم که دیدم ماشین کوکه .
از ماشین پیاده شد و رفت سمت امی و امی رو پیاده کرد.....اصلا انگار نه انگار پیش امی بود ،چرا اینقدر قیافش بد بود ؟ انگار مجبورش کردن کنار امی بمونه .
پوزخندی زدم که کوک منو دید و باهام چشم تو چشم شد.......
اهمیتی ندادم و نذاشتم که نگاهمون بیشتر از چند ثانیه طول بکشه .
سرمو برگردوندم ،که امی گفت
امی=به به ببین کی اینجاست
ا.ت=اوممم سلام دوباره
امی=سلام ،خانم پارک ا.ت
از اینکه اینطوری صدام کنن متنفرم
لبخند مصنوعی ای زدم و سر تکون دادم
امی=تنهایی ؟
یونگی هم اومد و درو باز کرد و اومد کنارم.....
کوک و امی رو دید و گفت
یونگی=بیب ؟ ..........
یونگی=شاید از همون اولش
ا.ت=پس چرا بهم نگفتی ؟
یونگی=الان که گفتم
ا.ت=آره.......
یونگی سرعت ماشینو بیشتر کرد و راه افتادیم سمت رستورانی که دیده بودیم .
یونگی=تو پیاده شو منم میام
ا.ت=نه باهم بریم از تنهایی رفتن خاطره ی خوبی ندارم
یونگی=باشه
ماشینو پارک کرد و دستمو گرفت و پیادم کرد و منو نشوند رو صندلی .
یه سوپ سفارش دادم که یونگی گفت
یونگی=خودم سفارش میدم
سفارش داد که گفتم
ا.ت=چه خبره من نمیخورما
یونگی=خوبم میخوری
ا.ت=نمیتونم بخورم
یونگی=میتونی خوبم میتونی ،خیلی ضعیف شدی و لاغر
خیلی آروم زل زد به چشام که گفتم
ا.ت=هنوز باورم نمیشه که دوست پسر دوستم رو دزدیدم و کردمش دوست پسر خودم .
یونگی اومد جلو و لبشو گذاشت و لبم و محکم مک میزد .
ازش جدا شدم و با چشای گرد شده گفتم
ا.ت=چیکار میکنی ؟ ها ؟ اینجا کلی آدم نشسته
یونگی خیلی خونسرد گفت
یونگی=اولا تو دوست پسرت رو ندزدیدی دوست پسرت خودش این انتخاب رو کرد
دوما بخوام دوست دخترم رو ببوسم باید اجازه بگیرم ؟ سوما خب آدم باشه که چی ؟
ا.ت=ه.....هیچی هیچی
یونگی=دیگه نمیخوام درمورد دزدیدن دوست پسرت بشنوم ،فهمیدی ؟
ا.ت=باشه
غذاها رو آوردن و یونگی خیلی اروم و با حوصله غذارو باهم مخلوط کرد و گفت
یونگی=مامانم همیشه اینجوری بهم غذا میداد
خوشمزه تره
بعد بشقاب رو گذاشت جلوم و گفت آروم بخور دلت درد میگیره
ا.ت=کومائو
غذامو خوردم واقعا خوشمزه بود.....یونگی غذاش تموم شده بود و زل زده بود به من
ا.ت=چرا زل زدی به من ؟
یونگی=چون خوشگلی
ا.ت=الان من باور کنم کات کردی و اومدی پیش من و الان عاشق منی ؟
یونگی=باورش خیلی سخته ؟
ا.ت=از نظر من آره ،تازشم.....من خوشگلم ؟
یونگی چونمو گرفت و گفت
یونگی=خوشم نمیاد اینجوری میکنی ،تو خوشگل ترین دختری هستی که من دیدم
نوک بینیم رو بوسید و گفت
یونگی=میری سمت ماشین یا باهم بریم ؟
ا.ت=میمونم باهم بریم
لبخندی زدم و دم در رستوران منتظرش شدم .
گوشیمو برداشتم که یادم افتاد شارژ نداره
لباسمو مرتب کردم و از تو کیفم آینه برداشتم و خودمو توش نگاه کردم .
آره یونگی راس میگه خیلی لاغر و ضعیف شدم .
رژم رو برداشتم و رژم رو پر رنگ کردم .
صدای ماشین اومد سرم رو چرخوندم که دیدم ماشین کوکه .
از ماشین پیاده شد و رفت سمت امی و امی رو پیاده کرد.....اصلا انگار نه انگار پیش امی بود ،چرا اینقدر قیافش بد بود ؟ انگار مجبورش کردن کنار امی بمونه .
پوزخندی زدم که کوک منو دید و باهام چشم تو چشم شد.......
اهمیتی ندادم و نذاشتم که نگاهمون بیشتر از چند ثانیه طول بکشه .
سرمو برگردوندم ،که امی گفت
امی=به به ببین کی اینجاست
ا.ت=اوممم سلام دوباره
امی=سلام ،خانم پارک ا.ت
از اینکه اینطوری صدام کنن متنفرم
لبخند مصنوعی ای زدم و سر تکون دادم
امی=تنهایی ؟
یونگی هم اومد و درو باز کرد و اومد کنارم.....
کوک و امی رو دید و گفت
یونگی=بیب ؟ ..........
۴۶.۲k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.