ماه ابی
ماه ابی
پارت۳۳
ویو کوک:
-میدونم بیبی گرلم از خودمم ممنونم اهااا اقای لک لک و تازه فهمیدم بله
رفتم پیشش و رو تخت بهم گره خوردیم( تِنگُد جرر) کمی لباسش دادم بالا و دستم به دلش رسوندم اروم نوازش میکردم دلش و
+کوک
-جانم(از پشت گوشیم داره حالم بهم میخوره میدونم تر زدم به احساساتتون)
+هوم دوست دارم
-منم همینطور
شب:
از خاب نازمون بیدار شدیم
+من پرواز میخام
-هوم منم میای بریم لبه صخره؟
+اه قدیمی شد دیگه
-ار ولی اونجا کلی خاطره داریم
+حق با توعه
رفتیم سمت دریا
ویو لنو:
لبه صخره ای که کنار دریا بود نشسته بودیم کرم چیزم فعال شد پرتش کردم تو دریا بد چن مین اومد بیرون
-من بلخره انتقامم و میگیرم وایسا
+بگیر ببینم چطوری میگیری
اومد لبه صخره که نشسته بودم زمین پر اب شده بود نشست کنارم ولی یجای دیگرو نگا میکرد انگار قهر کرده بود
+ببین من ناز نمیکشما
-نکش خب(با حالت سرد)
تک خندی زدم یکی از بالا نمایان شد با بالم کشوندمش سمت خودم و بالام دورش پیچیدم که سردش نشه
-نیاز به بالت ندارم
+اره نداری داری میلرزی بد چطوریه که نداری
-هوم
+ببخشید خب عه
-عیبی نداره
بد نیم ساعت رفتیم خونه کوک رفت یه دوش بگیره من رو تخت پای گوشیم بودم که عکس جین و ته و دیدم با اون پرستارا
+پشممم
کمی تعجب کردم اما اهمیت ندادم که اون روزنامه کوفتیو دیدم روی میز عسلی سعی کردم بهش توجه نکنم اما نمیشد توی دستم گرفته بودمش که صدای در اومد روزنامه رو پاره کردم کلا ریز ریزش کردم و ریختم تو سطل بدش رفتم سمت در ازون دایره وسط در میخاستم ببینم کیه اما کسی نبود توجه نکردم داشتم میرفتم سمت اتاق که دوباره صدای در اومد کنار در اتاق بودم که کوک اومد لباس پوشیده بودو حوله انداخته بود دور گردنش داشت موهاشو خش میکرد
-کیه
+نمیدونم
رفت سمت در درو باز کرد من پشتش بودم
زن: اقا میشه کمکم کنید(پول میخاست)
کوک میخاست حرف بزنه که صدای ی دختر بچه ای از کنار زنه اومد
دختر کوچولو: مامان این حلزونه رو نگا چه خوشگله
کوک لبخندی بهش زد
-حتما چند دقیقه وایسین
کوک رفت تو اتاق پول بیاره داشتم به دختره نگا میکردم با تعجب و ترس چون اون دختر وینی بود وقتی نگام کرد چشاش قرمز شد تا چن دقیقه بهم همونجوری خیره شد که کوک اومد سریع نگاش از رو نگام برداشت کوک پول و دادن و رفتن
-چیشده لنو؟ حالت خوبه؟
+اون وینی بود
-چی میگی
+اون وینی بود میگم
-بیبی حالت خوبه؟ توهم نزدی؟
+اره من حالم خوبه اون روزنامه رو یادت نمیاددد
-نه کدوم
رفتم از تو سطل خورده خورده هاشو جمع کردم و ریختم جلوش سعی میکردم درستش کنم اما هیجوره نمیشد
-هی بس کن تو توهم زدی شاید به خاطره بی خابیته بهتره بخابیم
اشکم در اومده بود
+نه اون وقتی نگام میکرد چشاش قرمز میشد
-بس ک...
+دارم جدی میگم
-هی هی
+بخدا همین الان داشت نگ..
-لنو خفه شوو(بلند)
به خودش اومد
-من معذرت میخوام نباید اینجوری میشد
+دارم راستش و میگم(گریه)
براید استایل بغلم کرد و بردم رو تخت
-اروم باش چیزی نیست
(ریز ریزه روزنامه اون وسط موند؟)
موهامو انقدر نوازش کرد که خابم برد
ادامش پارت بد-
پارت۳۳
ویو کوک:
-میدونم بیبی گرلم از خودمم ممنونم اهااا اقای لک لک و تازه فهمیدم بله
رفتم پیشش و رو تخت بهم گره خوردیم( تِنگُد جرر) کمی لباسش دادم بالا و دستم به دلش رسوندم اروم نوازش میکردم دلش و
+کوک
-جانم(از پشت گوشیم داره حالم بهم میخوره میدونم تر زدم به احساساتتون)
+هوم دوست دارم
-منم همینطور
شب:
از خاب نازمون بیدار شدیم
+من پرواز میخام
-هوم منم میای بریم لبه صخره؟
+اه قدیمی شد دیگه
-ار ولی اونجا کلی خاطره داریم
+حق با توعه
رفتیم سمت دریا
ویو لنو:
لبه صخره ای که کنار دریا بود نشسته بودیم کرم چیزم فعال شد پرتش کردم تو دریا بد چن مین اومد بیرون
-من بلخره انتقامم و میگیرم وایسا
+بگیر ببینم چطوری میگیری
اومد لبه صخره که نشسته بودم زمین پر اب شده بود نشست کنارم ولی یجای دیگرو نگا میکرد انگار قهر کرده بود
+ببین من ناز نمیکشما
-نکش خب(با حالت سرد)
تک خندی زدم یکی از بالا نمایان شد با بالم کشوندمش سمت خودم و بالام دورش پیچیدم که سردش نشه
-نیاز به بالت ندارم
+اره نداری داری میلرزی بد چطوریه که نداری
-هوم
+ببخشید خب عه
-عیبی نداره
بد نیم ساعت رفتیم خونه کوک رفت یه دوش بگیره من رو تخت پای گوشیم بودم که عکس جین و ته و دیدم با اون پرستارا
+پشممم
کمی تعجب کردم اما اهمیت ندادم که اون روزنامه کوفتیو دیدم روی میز عسلی سعی کردم بهش توجه نکنم اما نمیشد توی دستم گرفته بودمش که صدای در اومد روزنامه رو پاره کردم کلا ریز ریزش کردم و ریختم تو سطل بدش رفتم سمت در ازون دایره وسط در میخاستم ببینم کیه اما کسی نبود توجه نکردم داشتم میرفتم سمت اتاق که دوباره صدای در اومد کنار در اتاق بودم که کوک اومد لباس پوشیده بودو حوله انداخته بود دور گردنش داشت موهاشو خش میکرد
-کیه
+نمیدونم
رفت سمت در درو باز کرد من پشتش بودم
زن: اقا میشه کمکم کنید(پول میخاست)
کوک میخاست حرف بزنه که صدای ی دختر بچه ای از کنار زنه اومد
دختر کوچولو: مامان این حلزونه رو نگا چه خوشگله
کوک لبخندی بهش زد
-حتما چند دقیقه وایسین
کوک رفت تو اتاق پول بیاره داشتم به دختره نگا میکردم با تعجب و ترس چون اون دختر وینی بود وقتی نگام کرد چشاش قرمز شد تا چن دقیقه بهم همونجوری خیره شد که کوک اومد سریع نگاش از رو نگام برداشت کوک پول و دادن و رفتن
-چیشده لنو؟ حالت خوبه؟
+اون وینی بود
-چی میگی
+اون وینی بود میگم
-بیبی حالت خوبه؟ توهم نزدی؟
+اره من حالم خوبه اون روزنامه رو یادت نمیاددد
-نه کدوم
رفتم از تو سطل خورده خورده هاشو جمع کردم و ریختم جلوش سعی میکردم درستش کنم اما هیجوره نمیشد
-هی بس کن تو توهم زدی شاید به خاطره بی خابیته بهتره بخابیم
اشکم در اومده بود
+نه اون وقتی نگام میکرد چشاش قرمز میشد
-بس ک...
+دارم جدی میگم
-هی هی
+بخدا همین الان داشت نگ..
-لنو خفه شوو(بلند)
به خودش اومد
-من معذرت میخوام نباید اینجوری میشد
+دارم راستش و میگم(گریه)
براید استایل بغلم کرد و بردم رو تخت
-اروم باش چیزی نیست
(ریز ریزه روزنامه اون وسط موند؟)
موهامو انقدر نوازش کرد که خابم برد
ادامش پارت بد-
۳۲.۳k
۱۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.