عشق سیاه پارت ۱
ویو میساکی
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم یادم افتاد امروز باید به دانشگاه برم من میساکی هستم و پدرم خیلی پولداره بلند شدم دست و صورتم رو شستم یونیفرم دانشگاه رو پوشیدم و کیفمو برداشتم (عکسشونو میذارم) و رفتم پایین که مامان و بابامو دیدم
میساکی : صبح بخیر مامان و بابای گلم (علامت مامانش م م علامت باباش ب م )
م م : صبح بخیر دختر عزیزم
ب م : خب دخترم با بادیگارد برو و بعد کلاس هم با اون بیا
میساکی : چشم بابا جونم
ویو میساکی
صبحونمو خوردم از مامان و بابام خداحافظی کردم و با بادیگارد رفتم سمت دانشگاه رفتم سمت دفتر مدیر
میساکی : سلام من کیم میساکی هستم
مدیر : پس تو دانش آموز جدیدی ؟
میساکی : بله
مدیر : خب دخترم کلاست طبقه بالا سمت راسته
میساکی : بله ممنون با اجازه
رفتم سمت کلاس دیدم یه نیمکت خالیه رفتم نشستم که دوتا دختر اومدن سمتم
لونا : تو تازه واردی درسته ؟
میساکی : درسته
میرا : میای دوست بشیم (یاد کلاس اول افتادم 😂)
میساکی : حتما من کیم میساکی هستم
لونا : منم لونا هستم و این دوستم میرا هستش
میساکی : خوشبختم
لونا و میرا : همچنین ما پشت سرت میشینیم
میساکی : باشه
معلم اومد سر کلاس
معلم : سلام بچه ها امروز یه دانش آموز جدید داریم بلند شو خودتو معرفی کن
میساکی : سلام من کیم میساکی هستم
ویو میساکی
کلاس تموم شد و رفتم تو حیاط که دیدم لونا و میرا هم اومدن
لونا : بچه ها بریم کافه دانشگاه
میساکی : بریم
پرش زمانی به کافه
میرا : خب میساکی یکم بیشتر از خودت برامون بگو
میساکی : خب من بابام تو یکی از شرکت های خرید و فروش سئول رئیس هستش و مامانمم قبلا پزشک بوده اما الان بازنشسته شده من توی دانشگاه بوسان بودم و انتقالی اومدم سئول
لونا : وای پس پولداری
میساکی : بله دیگه (خنده)
میرا : میساکی بعد از ظهر بریم خرید
لونا : راست میگه بیا
میساکی : باشه میام
میرا و لونا : مرسیییییی
ویو میساکی
رفتیم سر کلاس و معلم درس داد کلاس تموم شد و با لونا و میرا رفتیم که بریم خونه
لونا : میساکی شمارتو بده تا یه گروه سه نفره تشکیل بدم
میساکی : اوه باشه ............. خب خداحافظ
میرا : مواظب خودت باش
میساکی : تو هم همینطور
رفتم خونه و دیدم مامانم داره غذا درست میکنه
م م : سلام دخترم اومدی
میساکی : آره بابا کجاست ؟
م م : رفته شرکت خب بیا تعریف کن ببینم
میساکی : باشه بذار لباسمو عوض کنم الان میام
رفتم لباس عوض کردم و اومدم پایین پیش مامانم ..........
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم یادم افتاد امروز باید به دانشگاه برم من میساکی هستم و پدرم خیلی پولداره بلند شدم دست و صورتم رو شستم یونیفرم دانشگاه رو پوشیدم و کیفمو برداشتم (عکسشونو میذارم) و رفتم پایین که مامان و بابامو دیدم
میساکی : صبح بخیر مامان و بابای گلم (علامت مامانش م م علامت باباش ب م )
م م : صبح بخیر دختر عزیزم
ب م : خب دخترم با بادیگارد برو و بعد کلاس هم با اون بیا
میساکی : چشم بابا جونم
ویو میساکی
صبحونمو خوردم از مامان و بابام خداحافظی کردم و با بادیگارد رفتم سمت دانشگاه رفتم سمت دفتر مدیر
میساکی : سلام من کیم میساکی هستم
مدیر : پس تو دانش آموز جدیدی ؟
میساکی : بله
مدیر : خب دخترم کلاست طبقه بالا سمت راسته
میساکی : بله ممنون با اجازه
رفتم سمت کلاس دیدم یه نیمکت خالیه رفتم نشستم که دوتا دختر اومدن سمتم
لونا : تو تازه واردی درسته ؟
میساکی : درسته
میرا : میای دوست بشیم (یاد کلاس اول افتادم 😂)
میساکی : حتما من کیم میساکی هستم
لونا : منم لونا هستم و این دوستم میرا هستش
میساکی : خوشبختم
لونا و میرا : همچنین ما پشت سرت میشینیم
میساکی : باشه
معلم اومد سر کلاس
معلم : سلام بچه ها امروز یه دانش آموز جدید داریم بلند شو خودتو معرفی کن
میساکی : سلام من کیم میساکی هستم
ویو میساکی
کلاس تموم شد و رفتم تو حیاط که دیدم لونا و میرا هم اومدن
لونا : بچه ها بریم کافه دانشگاه
میساکی : بریم
پرش زمانی به کافه
میرا : خب میساکی یکم بیشتر از خودت برامون بگو
میساکی : خب من بابام تو یکی از شرکت های خرید و فروش سئول رئیس هستش و مامانمم قبلا پزشک بوده اما الان بازنشسته شده من توی دانشگاه بوسان بودم و انتقالی اومدم سئول
لونا : وای پس پولداری
میساکی : بله دیگه (خنده)
میرا : میساکی بعد از ظهر بریم خرید
لونا : راست میگه بیا
میساکی : باشه میام
میرا و لونا : مرسیییییی
ویو میساکی
رفتیم سر کلاس و معلم درس داد کلاس تموم شد و با لونا و میرا رفتیم که بریم خونه
لونا : میساکی شمارتو بده تا یه گروه سه نفره تشکیل بدم
میساکی : اوه باشه ............. خب خداحافظ
میرا : مواظب خودت باش
میساکی : تو هم همینطور
رفتم خونه و دیدم مامانم داره غذا درست میکنه
م م : سلام دخترم اومدی
میساکی : آره بابا کجاست ؟
م م : رفته شرکت خب بیا تعریف کن ببینم
میساکی : باشه بذار لباسمو عوض کنم الان میام
رفتم لباس عوض کردم و اومدم پایین پیش مامانم ..........
۹.۶k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.