پروانه کوچولو
✨️🦋 پروانه کوچولو 🦋✨️
✨️🦋پارت ۹🦋✨️
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
چرا تهیونگ اینجوری کرد هوووفففف رفتم از دفتر بیرون کیفمو ورداشتم سمت خونه حرکت کردم
✨️🌿پرش زمانی به یک هفته بعد🌿✨️
امروز مدرسه متفاوت بود حس میکردم که که به تهیونگ حس پیدا کردم ولی ولی اون خیلی بی احساسه من من میترسم حسم رو بهش بگم چون ممکنه هوووففف
تو خیابون بودم داشتم از مدرسه برمیگشتم که یهو ی ماشین اومد دونفر ازش پیاده شدن سعی کردن منو بدزدن با ترس سعی کردم از خودم محافظت کنم و فرار کنم ولی اونا منو گرفتن بیهوشم کردن بردن
✨️🩶ویو تهیونگ🩶✨️
رفته بودم امارت داشتم به امروز فکر میکردم حس میکنم دارم عاشق سنا میشم ولی این خوب نیست من..من نباید عاشق بشم اونا ممکنه از سنا به عنوان نقطه ضعف من استفاده کنن و این اصلا خوب نیست یهو یکی از افرادم با سرعت اومد تو و گفت (= علامتش) =ارباب به خانم لی حمله شد و اونا بردنش تهیونگ: چیییی پس شما اونجا چه قلطی میکردین هااا (داد و عصبی) تهیونگ: پس چرا وایسادی بریم دنبالش با افرادم سوار ماشین ها شدیم راه افتادیم به سمت ماشینی که ردیابی کردیم به ی کارخونه متروکه ختم میشد رسیدیم در کارخونه رو شکستیم رفتیم تو و با( اون وو )مواجه شدم هه حدس میزدم کار اون باشه اون وو: به به ببین کی اینجاست میگم کیم چیشد که به اینجا سر زدی تهیونگ: این مسخره بازی هارو تموم کن اون کجاست اون وو: آها منظورت این بانوعه یهو دیدم افرادش سنا رو دستو پا بسته با دهنی بسته آوردن کنار اون وو گذاشتن با عصبانیت خواستم سمتش حمله ور شم که افرادش رو سر سنا ت.فنگ گرفتن اون وو: بهتره آروم باشی کیم توکه دوس نداری به معشوقت آسیب برسه من تمام حواسم به سنا بود که با چشای گریون و تعجب زده به من نگاه میکرد اون وو روبه سنا گفت اون وو: اووو عزیزم نکنه نمیدونی ایشون مافیاعه سنا بیشتر تعجب کرد به اون وو زل زده بود اون وو ی پوزخند بهش زد و آروم اشک سنا رو از رو گونش پاک کرد اعصابم بیشتر بهم میخورد وقتی این صحنه رو میدیدم ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🥺❤️🩹✨️
(((شخصیت اون وو اسلاید بعد)))
✨️🦋پارت ۹🦋✨️
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
چرا تهیونگ اینجوری کرد هوووفففف رفتم از دفتر بیرون کیفمو ورداشتم سمت خونه حرکت کردم
✨️🌿پرش زمانی به یک هفته بعد🌿✨️
امروز مدرسه متفاوت بود حس میکردم که که به تهیونگ حس پیدا کردم ولی ولی اون خیلی بی احساسه من من میترسم حسم رو بهش بگم چون ممکنه هوووففف
تو خیابون بودم داشتم از مدرسه برمیگشتم که یهو ی ماشین اومد دونفر ازش پیاده شدن سعی کردن منو بدزدن با ترس سعی کردم از خودم محافظت کنم و فرار کنم ولی اونا منو گرفتن بیهوشم کردن بردن
✨️🩶ویو تهیونگ🩶✨️
رفته بودم امارت داشتم به امروز فکر میکردم حس میکنم دارم عاشق سنا میشم ولی این خوب نیست من..من نباید عاشق بشم اونا ممکنه از سنا به عنوان نقطه ضعف من استفاده کنن و این اصلا خوب نیست یهو یکی از افرادم با سرعت اومد تو و گفت (= علامتش) =ارباب به خانم لی حمله شد و اونا بردنش تهیونگ: چیییی پس شما اونجا چه قلطی میکردین هااا (داد و عصبی) تهیونگ: پس چرا وایسادی بریم دنبالش با افرادم سوار ماشین ها شدیم راه افتادیم به سمت ماشینی که ردیابی کردیم به ی کارخونه متروکه ختم میشد رسیدیم در کارخونه رو شکستیم رفتیم تو و با( اون وو )مواجه شدم هه حدس میزدم کار اون باشه اون وو: به به ببین کی اینجاست میگم کیم چیشد که به اینجا سر زدی تهیونگ: این مسخره بازی هارو تموم کن اون کجاست اون وو: آها منظورت این بانوعه یهو دیدم افرادش سنا رو دستو پا بسته با دهنی بسته آوردن کنار اون وو گذاشتن با عصبانیت خواستم سمتش حمله ور شم که افرادش رو سر سنا ت.فنگ گرفتن اون وو: بهتره آروم باشی کیم توکه دوس نداری به معشوقت آسیب برسه من تمام حواسم به سنا بود که با چشای گریون و تعجب زده به من نگاه میکرد اون وو روبه سنا گفت اون وو: اووو عزیزم نکنه نمیدونی ایشون مافیاعه سنا بیشتر تعجب کرد به اون وو زل زده بود اون وو ی پوزخند بهش زد و آروم اشک سنا رو از رو گونش پاک کرد اعصابم بیشتر بهم میخورد وقتی این صحنه رو میدیدم ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🥺❤️🩹✨️
(((شخصیت اون وو اسلاید بعد)))
۲۰.۶k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.