پارت ⁴
پارت ⁴
تهیونگ:ا.ت عزیزم بیا باهم بپریم لطفا بیا بپریم
ا.ت:من..مم.من می...میت..میترسم
تهیونگ خواست چیز دیگه ای بگه که دید پدرش تف.نگ و گرفته سمت ا.ت سریع اومد جلوش و بغلش کرد ا.ت نمیدونست داره چیکار میکنه تا وقتی که تهیونگ تیر خورد
ا.ت:تهیونگاااااا(جیغ)
........
ویو راوی:تهیونگ تیر خورد و الان سه ماه از اون ماجرا میگذره ا.ت توی عمارت پدر تهیونگ زندانی درحالی که معشوقه اش به خاطر ا.ت توی بیمارستان داره جون میده ا.ت همیشه گریه میکرد و با امید اینکه ته تهش هنوز زنده است زندگی میکرد و دَوُم آورده بود
(پدر تهیونگ و با پ/ت نشون میدم)
پ/ت: میبینی همش تقسیر توعه موش کوچولو اگر از اول نمیومدی توی زندگی پسرم این اتفاقات نمی افتاد
ا.ت: چرا از من بدت میاد مگه من چیکار کردم من فقط عاشق تهیونگ شدم و همه چیزم و براش داد براش میمیرم و زنده میشم و حاضرم براش هزاران بار این کار و انجام بدم(بغض)من حاضرم هر کاری بکنم فقط ته ته ولم نکنه..نمیره و تنهام نزاره..به خاطر من عذاب نکشه من فقط میخوام اون خوب باشه(بغض داشت اما همش قورتش میداد)
پ/ت:تو دختر رفیق قدیمیم هستی و درحال حاضر دشمنم...پدر توی هر.زه مادر تهیونگ و همسر من و کشت به خاطر کینه ی قدیمی..پدرت عاشق همسرم بود و تو قراره تاوان کارای بد پدر مُرده اتو بدی
ا.ت:باشه..هرکار بگی میکنم فقط بگو حال تهیونگم چطوره بگو میتونم یه بار دیگه بغلش کنم؟(بغض)
پ/ت خواست حرفی بزنه که یه بادیگارد اومد و گفت:قربان جناب تهیونگ نیاز به اهدای قلب داره قلبشون هر لحظه امکان داره از کار بیوفته اوت با شنیدن این حرفا قلبش تیر کشید و بدون هیچ فکر کردنی گفت:من قلبمو میدم..من قلبمو میدم فقط بزار ببینمش بزار بغلش کنم برای آخرین بار هم تپ انتقامتو گرفتی من پسرت زنده میشه..لطفا بزار ببینمش هق..هق(گریه)
پ/ت رو به بادیگارد:این و باز کن ببرش بیمارستان نیم ساعت براش وقت بگیر با تهیونگ حرف بزنه و بعدش قلبش پ ازش بگیر... فهمیدی؟
بادیگارد:بله قربان
خماریییی لعنتیییی قلبمممم
لایک کامنت حمایت همشو میخوام
تهیونگ:ا.ت عزیزم بیا باهم بپریم لطفا بیا بپریم
ا.ت:من..مم.من می...میت..میترسم
تهیونگ خواست چیز دیگه ای بگه که دید پدرش تف.نگ و گرفته سمت ا.ت سریع اومد جلوش و بغلش کرد ا.ت نمیدونست داره چیکار میکنه تا وقتی که تهیونگ تیر خورد
ا.ت:تهیونگاااااا(جیغ)
........
ویو راوی:تهیونگ تیر خورد و الان سه ماه از اون ماجرا میگذره ا.ت توی عمارت پدر تهیونگ زندانی درحالی که معشوقه اش به خاطر ا.ت توی بیمارستان داره جون میده ا.ت همیشه گریه میکرد و با امید اینکه ته تهش هنوز زنده است زندگی میکرد و دَوُم آورده بود
(پدر تهیونگ و با پ/ت نشون میدم)
پ/ت: میبینی همش تقسیر توعه موش کوچولو اگر از اول نمیومدی توی زندگی پسرم این اتفاقات نمی افتاد
ا.ت: چرا از من بدت میاد مگه من چیکار کردم من فقط عاشق تهیونگ شدم و همه چیزم و براش داد براش میمیرم و زنده میشم و حاضرم براش هزاران بار این کار و انجام بدم(بغض)من حاضرم هر کاری بکنم فقط ته ته ولم نکنه..نمیره و تنهام نزاره..به خاطر من عذاب نکشه من فقط میخوام اون خوب باشه(بغض داشت اما همش قورتش میداد)
پ/ت:تو دختر رفیق قدیمیم هستی و درحال حاضر دشمنم...پدر توی هر.زه مادر تهیونگ و همسر من و کشت به خاطر کینه ی قدیمی..پدرت عاشق همسرم بود و تو قراره تاوان کارای بد پدر مُرده اتو بدی
ا.ت:باشه..هرکار بگی میکنم فقط بگو حال تهیونگم چطوره بگو میتونم یه بار دیگه بغلش کنم؟(بغض)
پ/ت خواست حرفی بزنه که یه بادیگارد اومد و گفت:قربان جناب تهیونگ نیاز به اهدای قلب داره قلبشون هر لحظه امکان داره از کار بیوفته اوت با شنیدن این حرفا قلبش تیر کشید و بدون هیچ فکر کردنی گفت:من قلبمو میدم..من قلبمو میدم فقط بزار ببینمش بزار بغلش کنم برای آخرین بار هم تپ انتقامتو گرفتی من پسرت زنده میشه..لطفا بزار ببینمش هق..هق(گریه)
پ/ت رو به بادیگارد:این و باز کن ببرش بیمارستان نیم ساعت براش وقت بگیر با تهیونگ حرف بزنه و بعدش قلبش پ ازش بگیر... فهمیدی؟
بادیگارد:بله قربان
خماریییی لعنتیییی قلبمممم
لایک کامنت حمایت همشو میخوام
۱۰.۶k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.