رمان آخرین بوسه🤤
رمان آخرین بوسه🤤
پارت نهم👇
دکترا رفتن پیش متین ، متین:( اگه اون دختر نیاد من میمیرم )
دکترا که دیدن حال متین خیلی بده به نیکا زنگ زدن و ازش خواهش کردن که بیاد پیش متین.
نیکا عصابش خورد شد تلفن تلفن رو قطع کرد لباساشو پوشبد و سوار ماشینش شد و رفت پیش صاحب کارش...
وقتی رسید با عصبانیت رفت سمت رئیسش و گفت:( عوضی من اونو نمیکشم!)
رئیسش:( خب پولمو بده)
نیکا:( نمیدم!!)
رئیسش:( هع فکر کردی با ندادن بدهیت راحتت میزارم😏)
نیکا:( خواهیم دید چجوری بدبختت میکنم!)
رئیسش:( میخوای چه گوهی بخوری😒)
نیکا:( میرم به پلیس میگم تو کار خلاف میکنی)
رئیس نیکا خیلی عصبانی شد گلوی نبکا رو کرد و پرتش کرد سمت دیوار و کلی نیکا رو زد...
رئیسش:( حالا آدم شدی؟!!!)
نیکا که انقدر حالش بد بود بیهوش شد..
رئیسش:( مثل ابنکه درس خوبی گرفتی ) بعد رفت و نیکا رو با وضعیتش انداخت تو انباری...
دو روز گذشت که هیچکی خبر از نبکا نداشت ، متین هم انقدر که نگران نبکا بود با اون حالش داشت تو شهر دنبال نیکا میگشت .
نیکا یک رفیق به اسم دیانا داشت که اون هم مثل نیکا همین کارهای خلاف رو انجام مبداد ، دیانا وقتی فهمید که نیکا چند روزه خبری ازش نیست و از اونجایی که یادش بود نیکا یک بدهی خیلی سنگین به رئیس کارش داره به رئیس شک کرد ...
دیانا یواشکی رفت اتاق کار رئیسش رو چک کرد نیکا اونجا نبود...
اتاق کار کلی از همکاراش رو چک کرد باز هم نیکا اونجا نبود تا اینکه رفت سری به انباری بزنه که دید نیکا با صورتی کبود افتاده کنار دیوار و التماس کمک میکنه ، دیانا دوید سمت نیکا ، دیانا:( نیکااا فدات بشمم چی شدهه)
نیکا چون حالش خوب نبود خیلی اروم جواب داد:( کمکم کن)
دیانا رفت به یکی از دوستاش که اسمش ممد بود زنگ زد و ازش خواست به انبار بیاد ، ممد که اومد گفت:( نیکااا چی شدههه؟؟؟؟)
دیانا:( حالش خیلی بده بلندش کن ببریمش بیمارستان)
بردنش بیمارستان استخون های قفسه سینش شکسته بود و باید عمل میکرد...
رفت اتاق عمل ، عملش ۴ ساعت طول کشید...
بعد عمل بردنش مراقبت های ویژه ، دیانا به متین زنگ زد و گفت که به بیمارستان امام خمینی بیاد نیکا اونجاست.
متین سریع خودشو رسوند...
متین:( نیکا کجاستتت؟!!)
دیانا:( صبر کن صبر کن ، قبل اینکه بری پیشش باید یک چیزیت بگم)
متین:( چی سریع بگو)
دیانا:( دلیل اینکه نیکا الان اونجا خوابیده...)
متین:( تو میدونی!!؟؟)
دیانا:( اره)
متین:( خب بگووو)
پارت نهم👇
دکترا رفتن پیش متین ، متین:( اگه اون دختر نیاد من میمیرم )
دکترا که دیدن حال متین خیلی بده به نیکا زنگ زدن و ازش خواهش کردن که بیاد پیش متین.
نیکا عصابش خورد شد تلفن تلفن رو قطع کرد لباساشو پوشبد و سوار ماشینش شد و رفت پیش صاحب کارش...
وقتی رسید با عصبانیت رفت سمت رئیسش و گفت:( عوضی من اونو نمیکشم!)
رئیسش:( خب پولمو بده)
نیکا:( نمیدم!!)
رئیسش:( هع فکر کردی با ندادن بدهیت راحتت میزارم😏)
نیکا:( خواهیم دید چجوری بدبختت میکنم!)
رئیسش:( میخوای چه گوهی بخوری😒)
نیکا:( میرم به پلیس میگم تو کار خلاف میکنی)
رئیس نیکا خیلی عصبانی شد گلوی نبکا رو کرد و پرتش کرد سمت دیوار و کلی نیکا رو زد...
رئیسش:( حالا آدم شدی؟!!!)
نیکا که انقدر حالش بد بود بیهوش شد..
رئیسش:( مثل ابنکه درس خوبی گرفتی ) بعد رفت و نیکا رو با وضعیتش انداخت تو انباری...
دو روز گذشت که هیچکی خبر از نبکا نداشت ، متین هم انقدر که نگران نبکا بود با اون حالش داشت تو شهر دنبال نیکا میگشت .
نیکا یک رفیق به اسم دیانا داشت که اون هم مثل نیکا همین کارهای خلاف رو انجام مبداد ، دیانا وقتی فهمید که نیکا چند روزه خبری ازش نیست و از اونجایی که یادش بود نیکا یک بدهی خیلی سنگین به رئیس کارش داره به رئیس شک کرد ...
دیانا یواشکی رفت اتاق کار رئیسش رو چک کرد نیکا اونجا نبود...
اتاق کار کلی از همکاراش رو چک کرد باز هم نیکا اونجا نبود تا اینکه رفت سری به انباری بزنه که دید نیکا با صورتی کبود افتاده کنار دیوار و التماس کمک میکنه ، دیانا دوید سمت نیکا ، دیانا:( نیکااا فدات بشمم چی شدهه)
نیکا چون حالش خوب نبود خیلی اروم جواب داد:( کمکم کن)
دیانا رفت به یکی از دوستاش که اسمش ممد بود زنگ زد و ازش خواست به انبار بیاد ، ممد که اومد گفت:( نیکااا چی شدههه؟؟؟؟)
دیانا:( حالش خیلی بده بلندش کن ببریمش بیمارستان)
بردنش بیمارستان استخون های قفسه سینش شکسته بود و باید عمل میکرد...
رفت اتاق عمل ، عملش ۴ ساعت طول کشید...
بعد عمل بردنش مراقبت های ویژه ، دیانا به متین زنگ زد و گفت که به بیمارستان امام خمینی بیاد نیکا اونجاست.
متین سریع خودشو رسوند...
متین:( نیکا کجاستتت؟!!)
دیانا:( صبر کن صبر کن ، قبل اینکه بری پیشش باید یک چیزیت بگم)
متین:( چی سریع بگو)
دیانا:( دلیل اینکه نیکا الان اونجا خوابیده...)
متین:( تو میدونی!!؟؟)
دیانا:( اره)
متین:( خب بگووو)
۵.۱k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.