پرستار بچم پارت ۴۹
+این لبای همیشه گرمش باعث میشد از خود بی خود بشم بیخیال مقاومت شدم و همراهش کردم، دستمو توی موهاش بردم و بهم ریختم یکی از پاهامو کنار کمرش گذاشتم و با لذت بوسیدمش
راوی: عشق شون نسبت به همدیگه زیاد بود ولی شرایط براشون اینجوری نمی خواست با شروع بوسه حس لذیذی به دوتاشون ترزیق شد ولی موقتی بود دختر با وجود چیزی که یادش اومد سریع از پسر جدا شد پسر که از خلسه شیرین و خوشمزه اش بیرون اومده بود چهره اعتراض به خودش گرفت و تا خواست چیزی بگه با چشمای پر از اشک دختر مواجه شد خواست نزدیک تر بشه که دختر نذاشت
ات:لطفا....لطفا نیا تو....میا فکر میکنه داری بهش خیانت میکنی من...من جیمین و دوست دارم..خواهش دیگه نزدیکم نشو*بغض*
+بدون اینکه فرصت حرف زدن بهش بدم سریع ازش دور شدم،نمیخواستم! نمیخواستم اذیت بشه با وجود من همش تحت فشار بود پس میخوام بدون من خوشحال باشه
سریع رفتم توی اتاق و درو بستم دیگه بسم بود خیلی خیلی کشیدم در باز شد سریع صورتمو چرخوندم
جیمین:چیزی شده؟
ات:ن...نه
جیمین:صدات اینو نمیگه
ات:بخدا چیزی نیست
جیمین:از کی تا حالا به من دروغ میگی
ات:جیمین*گریه*
جیمین:جانم
ات:من حالم بده*گریه*
جیمین:چیشده؟بازم کوک؟
ات:ا...اوهوم همش جلوم سبز میشه نمیزاره احساساتم نسبت بهش بمیره چیکار کنم*گریه*
جیمین:درست میشه باشه؟
ات:باشه*بالا کشیدن بینی*
جیمین:نظرت چیه یکم بریم توی جنگل؟
ات:باشه*اروم*
+لباسام رو عوض کردم و دست جیمین رو گرفتم و سمت جنگل رفتیم
_دلم شکست:) برای بار دوم مردم
چرا باید اونو دوست داشته باشه؟ مگه من چیم از اون کمتره؟
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
حلالم کنید بار اولم بود فیک نوشتم🗿🦦
راوی: عشق شون نسبت به همدیگه زیاد بود ولی شرایط براشون اینجوری نمی خواست با شروع بوسه حس لذیذی به دوتاشون ترزیق شد ولی موقتی بود دختر با وجود چیزی که یادش اومد سریع از پسر جدا شد پسر که از خلسه شیرین و خوشمزه اش بیرون اومده بود چهره اعتراض به خودش گرفت و تا خواست چیزی بگه با چشمای پر از اشک دختر مواجه شد خواست نزدیک تر بشه که دختر نذاشت
ات:لطفا....لطفا نیا تو....میا فکر میکنه داری بهش خیانت میکنی من...من جیمین و دوست دارم..خواهش دیگه نزدیکم نشو*بغض*
+بدون اینکه فرصت حرف زدن بهش بدم سریع ازش دور شدم،نمیخواستم! نمیخواستم اذیت بشه با وجود من همش تحت فشار بود پس میخوام بدون من خوشحال باشه
سریع رفتم توی اتاق و درو بستم دیگه بسم بود خیلی خیلی کشیدم در باز شد سریع صورتمو چرخوندم
جیمین:چیزی شده؟
ات:ن...نه
جیمین:صدات اینو نمیگه
ات:بخدا چیزی نیست
جیمین:از کی تا حالا به من دروغ میگی
ات:جیمین*گریه*
جیمین:جانم
ات:من حالم بده*گریه*
جیمین:چیشده؟بازم کوک؟
ات:ا...اوهوم همش جلوم سبز میشه نمیزاره احساساتم نسبت بهش بمیره چیکار کنم*گریه*
جیمین:درست میشه باشه؟
ات:باشه*بالا کشیدن بینی*
جیمین:نظرت چیه یکم بریم توی جنگل؟
ات:باشه*اروم*
+لباسام رو عوض کردم و دست جیمین رو گرفتم و سمت جنگل رفتیم
_دلم شکست:) برای بار دوم مردم
چرا باید اونو دوست داشته باشه؟ مگه من چیم از اون کمتره؟
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
حلالم کنید بار اولم بود فیک نوشتم🗿🦦
۲۷.۵k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.