پارت ۸ هیونلیکس
چوی سای توی سایت به دنبال پرونده بود ، همزمان که تایپ میکرد گفت: پدرت باید یجور مردی باشه که با بعضی ها سر و کار داشته وگرنه هرکسی به دنبال پدرت به راه نمیفته!
هیونجین به نشانی ندونست دستش رو روی گردنش گذاشت.
هیونجین گفت: خب استاد من خیلی خسته ام باید برم بخوابم و یه هتل انتخاب کنم، کاری داشتی یا پرونده پدر و مادرمو پیدا کردین بهم بگین، خدانگهدار.
چوی سای گفت: باشه، خوب بخوابی راستی اونجا یه نودل هست ببر خونه بخور
هیونجین گفت: اوکی مرسییی
هیونجین داشت از پله ها به پایین میرفت و چیزی اجازه نمیاد فکر کنه که داره چیکار میکنه، قضیه این بود که حرف چوی سای یجورایی خیلی واقعی و منطقی بود، چرا باید مامانش اونو از پدرش مخفی یا دور کنه و سر چی پدرش کشته شده، اون روز یه اتفاقی افتاده چون پدر خیلی کم پیش میاد که به خونه بره .
توی این حال با خودش گفت: ایکاش برگردم یکم عقب تر بفهمم چی شده
اردو فیلکس تموم شده بود و اونا به دبیرستان و خونه هاشون برگشتن
هیونجین رفت یه هتل با قیمت مناسب پیدا کرد و وقتی کیلد در خونه رو زد با صدای خسته اما بلند گفت: عایییییی خیلیییییی خستممم رو سنگ هم میخابمم و هیونجین خوابید
*فردای آن روز*
هیونجین از خواب بیدار شد و خودشو کشید و خمیازه ای کشید و بعد بلند شد برای خودش صبحونه درست کرد و خورد و با تاکسی به سازمان پلیس کره رفت
________★______
خب ساری نبودم نت نداشتم و فقط نت صبحانه دارن، لایک فالو کامنت یادتون نره هههه💓
هیونجین به نشانی ندونست دستش رو روی گردنش گذاشت.
هیونجین گفت: خب استاد من خیلی خسته ام باید برم بخوابم و یه هتل انتخاب کنم، کاری داشتی یا پرونده پدر و مادرمو پیدا کردین بهم بگین، خدانگهدار.
چوی سای گفت: باشه، خوب بخوابی راستی اونجا یه نودل هست ببر خونه بخور
هیونجین گفت: اوکی مرسییی
هیونجین داشت از پله ها به پایین میرفت و چیزی اجازه نمیاد فکر کنه که داره چیکار میکنه، قضیه این بود که حرف چوی سای یجورایی خیلی واقعی و منطقی بود، چرا باید مامانش اونو از پدرش مخفی یا دور کنه و سر چی پدرش کشته شده، اون روز یه اتفاقی افتاده چون پدر خیلی کم پیش میاد که به خونه بره .
توی این حال با خودش گفت: ایکاش برگردم یکم عقب تر بفهمم چی شده
اردو فیلکس تموم شده بود و اونا به دبیرستان و خونه هاشون برگشتن
هیونجین رفت یه هتل با قیمت مناسب پیدا کرد و وقتی کیلد در خونه رو زد با صدای خسته اما بلند گفت: عایییییی خیلیییییی خستممم رو سنگ هم میخابمم و هیونجین خوابید
*فردای آن روز*
هیونجین از خواب بیدار شد و خودشو کشید و خمیازه ای کشید و بعد بلند شد برای خودش صبحونه درست کرد و خورد و با تاکسی به سازمان پلیس کره رفت
________★______
خب ساری نبودم نت نداشتم و فقط نت صبحانه دارن، لایک فالو کامنت یادتون نره هههه💓
۳.۲k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.