part: 42
_من اومدم بچهاا
هانا: هی جئون کلاه هودیتو بپوش
کوک: کلاه هودیم چرا
هانا: همه میتونن از رو مدل موهات بفهمن کی هستی
کلاه رو سرش کرد و پیاده شد
_انجام شد رییس
ناخودآگاه لبخندی روی لبم شکل گرف
با وارد شدن کروز مشکی رنگی که ارزوم کشتن صاحبش بود لبخندم محو شد جکسون وانگ.
کروز پشت سر کامیون وایساد و جکسون وانگ ازش خارج شد
و قدم زنان به طرفشون میرفت و پشت سرش سه نفر دیگه از ماشین پیاده شدن
با انداختن نیم نگاهی به راننده اصلی نیشخندی زد و خودش رو به کوک رسوند
_اومدی خرابکاری مگه نه
کنار کلاهشو گرفت و پایین کشید
یهو هیون شیک تو گوشمون داد زد
_شروع کنید
و اولین مرحله با مشت کوک به صورت جکسون شروع شد منو یونحونم سریع از انبار خارج شدیم و طرفشون دوییدیم
یکی ازمردهایی که از قبل کنار جیمین وایساده بود دستش رو سمت کمرش برد تا اسلحشو در بیاره اما جیمین از پشت بهش ضربه زد و کتفش رو پیچوند و با لگدی توی اب پرتش کرد
درگیری ها به این ترتیب بود جکسون میخواست جواب مشتی که از کوک خورده رو بده،جیمینی که چشم غره یونجون رو دید و تنها استفادش ازون اسلحه تبدیل شد به کوبیدن دستش توی اعضای مختلف بدن فرد دوم.
من و یونجون هم با دوتا پسری که از ماشبن پیادع شده بودن گلاویز شدیم
کوک جکسون رو به قالب کامیون چسبونده بود و مشت های پیاپی رو توی صورتش فرود میاوورد.اگه بیشتر ادامه میداد قطعا میکشتش
داد زدم
_کوک بسهه برو سراغ ماشین
واس اولین بار اسم کوچیکشو صدا زدم همیشه جئون یا جونگ صداش میکردم
متوقف شدو برگشت بم نگا کردو گف
_بلاخره اسممو یاد گرفتی(خنده)
تو این شرایطم خوب بلد بود حرصم بده لعنتی
مشت دیگه ای تو صورت جکسون فرو اووردو ییه پیرهنشو رها کردو به طرفی پرتش کرد
سر جکسون حاظر شد تا جلوش رو برای اقدام احمقانه ای بگیره
کوک:تو محاصره ای وانگ پس بهتره هیچ غلطی نکنی
اینو گفتو لگدی به پهلوش زد
جکسون همینطور که مشغول پاک کردن خونی که از دهنش میومد بود گف
_هی خانم لی اگه پدرت جناب مین جه بفهمه که دخترش داره اینکارارو میکنه خیلی ناراحت میشه ها(نیشخند)
هانا: من پدری ندارم(داد)
هیون شیک: هی هی هانا اروم باش باشه قصدش اینه که عصبیت کنه نباید با عصبانیتت مانع فهمیدن دروغی بشی که سالها باهاش بزرگ شدی
نفس عمیقی کشیدم
جونگ سمت کامیون اصلی رفت و راننده ترسویی که توش پناه گرفته بودو بیرون انداخت خودش سوار شد و از راهی که داشت خارج شد
بعد رفتنش صدای تیراندازی اومد و همزمان فیلیکس داد زد
_ماشینای دیگه دارن میان، باید جیم بزنیم
چان داد زد
_همگی دم خروجی جمع شید
یونجون سوئیچی به فیلیکس دادو گف
_برو ماشینو روشن کن
گفتو با چان سمت کانتینر هایی دویید که پسرا روشون قرار داشتن.
هانا: هی جئون کلاه هودیتو بپوش
کوک: کلاه هودیم چرا
هانا: همه میتونن از رو مدل موهات بفهمن کی هستی
کلاه رو سرش کرد و پیاده شد
_انجام شد رییس
ناخودآگاه لبخندی روی لبم شکل گرف
با وارد شدن کروز مشکی رنگی که ارزوم کشتن صاحبش بود لبخندم محو شد جکسون وانگ.
کروز پشت سر کامیون وایساد و جکسون وانگ ازش خارج شد
و قدم زنان به طرفشون میرفت و پشت سرش سه نفر دیگه از ماشین پیاده شدن
با انداختن نیم نگاهی به راننده اصلی نیشخندی زد و خودش رو به کوک رسوند
_اومدی خرابکاری مگه نه
کنار کلاهشو گرفت و پایین کشید
یهو هیون شیک تو گوشمون داد زد
_شروع کنید
و اولین مرحله با مشت کوک به صورت جکسون شروع شد منو یونحونم سریع از انبار خارج شدیم و طرفشون دوییدیم
یکی ازمردهایی که از قبل کنار جیمین وایساده بود دستش رو سمت کمرش برد تا اسلحشو در بیاره اما جیمین از پشت بهش ضربه زد و کتفش رو پیچوند و با لگدی توی اب پرتش کرد
درگیری ها به این ترتیب بود جکسون میخواست جواب مشتی که از کوک خورده رو بده،جیمینی که چشم غره یونجون رو دید و تنها استفادش ازون اسلحه تبدیل شد به کوبیدن دستش توی اعضای مختلف بدن فرد دوم.
من و یونجون هم با دوتا پسری که از ماشبن پیادع شده بودن گلاویز شدیم
کوک جکسون رو به قالب کامیون چسبونده بود و مشت های پیاپی رو توی صورتش فرود میاوورد.اگه بیشتر ادامه میداد قطعا میکشتش
داد زدم
_کوک بسهه برو سراغ ماشین
واس اولین بار اسم کوچیکشو صدا زدم همیشه جئون یا جونگ صداش میکردم
متوقف شدو برگشت بم نگا کردو گف
_بلاخره اسممو یاد گرفتی(خنده)
تو این شرایطم خوب بلد بود حرصم بده لعنتی
مشت دیگه ای تو صورت جکسون فرو اووردو ییه پیرهنشو رها کردو به طرفی پرتش کرد
سر جکسون حاظر شد تا جلوش رو برای اقدام احمقانه ای بگیره
کوک:تو محاصره ای وانگ پس بهتره هیچ غلطی نکنی
اینو گفتو لگدی به پهلوش زد
جکسون همینطور که مشغول پاک کردن خونی که از دهنش میومد بود گف
_هی خانم لی اگه پدرت جناب مین جه بفهمه که دخترش داره اینکارارو میکنه خیلی ناراحت میشه ها(نیشخند)
هانا: من پدری ندارم(داد)
هیون شیک: هی هی هانا اروم باش باشه قصدش اینه که عصبیت کنه نباید با عصبانیتت مانع فهمیدن دروغی بشی که سالها باهاش بزرگ شدی
نفس عمیقی کشیدم
جونگ سمت کامیون اصلی رفت و راننده ترسویی که توش پناه گرفته بودو بیرون انداخت خودش سوار شد و از راهی که داشت خارج شد
بعد رفتنش صدای تیراندازی اومد و همزمان فیلیکس داد زد
_ماشینای دیگه دارن میان، باید جیم بزنیم
چان داد زد
_همگی دم خروجی جمع شید
یونجون سوئیچی به فیلیکس دادو گف
_برو ماشینو روشن کن
گفتو با چان سمت کانتینر هایی دویید که پسرا روشون قرار داشتن.
۶.۰k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳