Black Heart♥️P⁴
ویو ا/ت
همون جور که عاشقانه لب هام رو گرفته بود آروم به سمت کاناپه هولم داد و خودش رو انداخت روم.
دستش داشت به سمت دکمه های لباسم میرفت که یهو.....
موبایل کوفتیم زنگ خورد😒
از هم جدا شدیم و جونگکوک رفت سمت موبایلم.
—کوکی قطعش کن.
—ناشناسه😳
—چی؟
رفتم سمتش و گوشی رو از دستش کشیدم بیرون.
—نه نه جواب نده!
—الو؟
جونگ کوک با ترس بهم خیره شده بود.
صدای پشت تلفن با خوشحالی داد زد:
—جواب داد! جواب داد!
—عمو جیم؟
—ا/ت؟ خودتی؟
با خوشحالی داد زدم:
—معلومه که خودمم.
—وای....ا/ت تو الان کجایی؟ باید ببینمت...
—عااا....خب عمو من از اونجا فرار کردم.
—آره خبر دار شدم....میشه آدرس جایی که داخلش زندگی میکنی رو بهم بدی؟
—خب....عمو می دونی چیه....
—هعی دختر نگران نباش!
—عوم باشه الان برات لوکیشن رو میفرستم😍
قطعش کردم و لوکیشن رو براش به همون شماره فرستادم.
—کی بود؟
—عمو جیم!
—عمو؟
—راره
—من حتی نمیدونستم تو عمو داری....حالا این طرف قابل اعتماده؟ چرا داری لوکیشن رو میفرستی؟
—اول اینکه طرف نه و عمو جان دوم اینکه بهلهههه عمو زمین تا آسمون با بابام فرق داره سوم اینکه عمو داره میاد خونموننننن.
—چی؟
—کوکیییی خیالت راحت....اگه قرار باشه کسی ما رو از هم جدا کنه با دستای خودم مثل سوهو یه تیر میزنم توی قلبش.
—هعی....میدونم هرچقدر باهات بحث کنم نمیتونم مانع باشم....اوکی هرکاری میخوای بکن.
*همون شب توی مهمونی*
جونگ کوک خیلی نگرانه....همش میگه نباید اون لباس رو می پوشیدم آخه این لباسا رو همون روزی که فرار کردم تنم بود.
به محل جشن رسیدیم.....صدای آهنگ اینقدر زیاد بود که از چند متر اون ور تر هم میشد شنیدش.
پیاده شدم. جونگ کوک با تعجب به ساختمون نگاه کرد:
—مطمئنی این یه مهمونی عادیه؟
—معلومه که نههههه این یه پارتیهههههه هوراااااا
با سرعت به سمت ساختمون رفتم که یهو جونگ کوک دستم رو گرفت.
دلم نمیخواست ناراحتش کنم با تعجب پرسیدم:
—کار بدی کردم؟
—نه فقط خواستم بگم مراقب خودت باش☺️
لبخند زدم و باهم وارد شدیم.
داشتیم خوش میگذروندیم که یهو یه پسره مست دستم رو گرفت:
—کجا بانو؟
—دستم رو ول میکنی یا.....
—یا چی؟
جونگ کوک دستش رو روی شونه ام گذاشت:
—ولش کن.
پسره همون جور که چشماش رو به سینه هام دوخته بود گفت:
(حیحی تا پارت بعدی فعلا خداحافظ 😂)
استایل جونگ کوک و ا/ت↑
همون جور که عاشقانه لب هام رو گرفته بود آروم به سمت کاناپه هولم داد و خودش رو انداخت روم.
دستش داشت به سمت دکمه های لباسم میرفت که یهو.....
موبایل کوفتیم زنگ خورد😒
از هم جدا شدیم و جونگکوک رفت سمت موبایلم.
—کوکی قطعش کن.
—ناشناسه😳
—چی؟
رفتم سمتش و گوشی رو از دستش کشیدم بیرون.
—نه نه جواب نده!
—الو؟
جونگ کوک با ترس بهم خیره شده بود.
صدای پشت تلفن با خوشحالی داد زد:
—جواب داد! جواب داد!
—عمو جیم؟
—ا/ت؟ خودتی؟
با خوشحالی داد زدم:
—معلومه که خودمم.
—وای....ا/ت تو الان کجایی؟ باید ببینمت...
—عااا....خب عمو من از اونجا فرار کردم.
—آره خبر دار شدم....میشه آدرس جایی که داخلش زندگی میکنی رو بهم بدی؟
—خب....عمو می دونی چیه....
—هعی دختر نگران نباش!
—عوم باشه الان برات لوکیشن رو میفرستم😍
قطعش کردم و لوکیشن رو براش به همون شماره فرستادم.
—کی بود؟
—عمو جیم!
—عمو؟
—راره
—من حتی نمیدونستم تو عمو داری....حالا این طرف قابل اعتماده؟ چرا داری لوکیشن رو میفرستی؟
—اول اینکه طرف نه و عمو جان دوم اینکه بهلهههه عمو زمین تا آسمون با بابام فرق داره سوم اینکه عمو داره میاد خونموننننن.
—چی؟
—کوکیییی خیالت راحت....اگه قرار باشه کسی ما رو از هم جدا کنه با دستای خودم مثل سوهو یه تیر میزنم توی قلبش.
—هعی....میدونم هرچقدر باهات بحث کنم نمیتونم مانع باشم....اوکی هرکاری میخوای بکن.
*همون شب توی مهمونی*
جونگ کوک خیلی نگرانه....همش میگه نباید اون لباس رو می پوشیدم آخه این لباسا رو همون روزی که فرار کردم تنم بود.
به محل جشن رسیدیم.....صدای آهنگ اینقدر زیاد بود که از چند متر اون ور تر هم میشد شنیدش.
پیاده شدم. جونگ کوک با تعجب به ساختمون نگاه کرد:
—مطمئنی این یه مهمونی عادیه؟
—معلومه که نههههه این یه پارتیهههههه هوراااااا
با سرعت به سمت ساختمون رفتم که یهو جونگ کوک دستم رو گرفت.
دلم نمیخواست ناراحتش کنم با تعجب پرسیدم:
—کار بدی کردم؟
—نه فقط خواستم بگم مراقب خودت باش☺️
لبخند زدم و باهم وارد شدیم.
داشتیم خوش میگذروندیم که یهو یه پسره مست دستم رو گرفت:
—کجا بانو؟
—دستم رو ول میکنی یا.....
—یا چی؟
جونگ کوک دستش رو روی شونه ام گذاشت:
—ولش کن.
پسره همون جور که چشماش رو به سینه هام دوخته بود گفت:
(حیحی تا پارت بعدی فعلا خداحافظ 😂)
استایل جونگ کوک و ا/ت↑
۱۲.۵k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.