سرنوشت اجتناب ناپذیر P30
دیشب عروسی لوکاس بود
دلم بیشتر از هر وقت دیگه ای گرفته بود ...
سر میز صبحانه نشسته بودیم و من فقط با غذام بازی
میکردم
بابای یوکی_ نبینم دخترم تو خودش باشه هااا ، حتما
از این ناراحتی که نتونستی تو عروسی دوستات
حضور داشته باشی
55
پوزخند تلخی زدم با آره آرومی جواب دادم
بابای لوکاس_ عکس عروسیشون به دستم رسیده ،
شرکت هونگ تای مقاله داده که بابای لوکاس مدیر
عامل شده و عکس ازدواج پسرش و دختر یکی از
سهام دارا غوغا کرده ...... سهامشون هم ۲ درصد
افزایش داشته
گوشی رو سمتم گرفت
شوهوا و لوکاس دست در دست هم با چهره ای
خوشحال عکس گرفته بودن
لوکاس مثل همیشه خوش چهره بود و کت و شلوارش
خیلی خوش دوخت بود و تو تنش عالی بنظر میرسید
شوهوا هم بیشتر از هر زمان دیگه ای زیبا شده بود
خوشبختانه با گذشت یک ماه حال عمومیم بهتر شده
بود پس بجای گریه و ناراحتی با لبخند گفتم
یوکی_ امیدوارم خوشبخت شن
بابای یوکی_ منم ، معموال ازدواج های سیاسی دوام
زیادی نداره و اگر هم داشته به اجباره ... راستی یک
خبر مهم رو یادم رفت
دلم بیشتر از هر وقت دیگه ای گرفته بود ...
سر میز صبحانه نشسته بودیم و من فقط با غذام بازی
میکردم
بابای یوکی_ نبینم دخترم تو خودش باشه هااا ، حتما
از این ناراحتی که نتونستی تو عروسی دوستات
حضور داشته باشی
55
پوزخند تلخی زدم با آره آرومی جواب دادم
بابای لوکاس_ عکس عروسیشون به دستم رسیده ،
شرکت هونگ تای مقاله داده که بابای لوکاس مدیر
عامل شده و عکس ازدواج پسرش و دختر یکی از
سهام دارا غوغا کرده ...... سهامشون هم ۲ درصد
افزایش داشته
گوشی رو سمتم گرفت
شوهوا و لوکاس دست در دست هم با چهره ای
خوشحال عکس گرفته بودن
لوکاس مثل همیشه خوش چهره بود و کت و شلوارش
خیلی خوش دوخت بود و تو تنش عالی بنظر میرسید
شوهوا هم بیشتر از هر زمان دیگه ای زیبا شده بود
خوشبختانه با گذشت یک ماه حال عمومیم بهتر شده
بود پس بجای گریه و ناراحتی با لبخند گفتم
یوکی_ امیدوارم خوشبخت شن
بابای یوکی_ منم ، معموال ازدواج های سیاسی دوام
زیادی نداره و اگر هم داشته به اجباره ... راستی یک
خبر مهم رو یادم رفت
۳۹۱
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.