وقتی که دشمنته ولی عاشقت میشه
وقتی که دشمنته ولی عاشقت میشه
پارت10
؟ات و کوک ویرن پیش بابای کوک بابای کوک یه خورده چرت و پرت میگه و یهو ات بیهوش میشه ات. رو میبرم بیمارستان و بهش میگن سه ماهه که حاملس
(4ماه بعد)
(ته برادر ناتنی ات هستش)
ته : اتتتتتتتتتتتتت
ات: چیه
ته: تو حامله هستی اونم هفت ماه شده
ات: اوهم
ایو: ات نمیخوای بیای....
او داری با کسی حرف میزنی
ته: شما
ایو; به تو چه
ته: گفتم تو کی هستی(با داد)
ایو; گفتم نمیخوام بدونی ( با گریه)
؟ایو دوید و رفت پایین
کوک: ات نمیخواهی بیای
ات: الان الان
ته بیا بریم
ته: باشه
؟ ات ته میرن پایین
ایو: هیونگ این ...این سر من داد زد
کوک: اونی اشتباه نکردی ته همچون ادمی نیست
ته: اره سرش داد زدم
ات: ته اروم باش
ته : گمشو ببینم
خداحافظ
ایو: حتی نمیخواد بخاطر خواهرش بمونه
ته: ات کوک شما میتوانین بخاطر اسم بچه تصمیم بگیرین من و این دخترکوچولو میرم
ایو: من دختر کوچولو نیستم
اسمم جئون ایو هستم
ته: ایو؟
ایو: اسم تو چیه
ته: بیا بزار این دوتا مشورت کنن من میرم دم استخر
ایو: او منم میام
رفتن بیرون
ایو: چرا نمیگی اسمت چیه
ته: اسم من کیم تهیونگ هست
ایو: ته خودتی
ته: اوهم
(توجه ته و ایو تو فرانسه باهم اشنذ شدن و با هم رل بودن)
ته: دلم برات تنگ شده بود عسل کوچولو
ایو: منم همینطور خرس کوچولوی من
یهو ته دستش رو دور کمرم گرفت و بوسیدم
ات: ته ایو شما همو میشناسین
؟ و اینگونه ات دلش درد میگیره و زود میره دکتر و روز بعد سه
قلوشون دنیا میاد دو تا پسر یه دختر
جئون هیونجین
جئون یوجین
جئون یجی
چند سال بعد
ات: سه قلو ها بیاین با دایی و عمه عکس بگیرین
یجی; مامان داداشی نمیزاره هر لباسی بپوشم
ات: هیونجین و یوجین و یجی بدویین بیاین
؟ات و کوک و ته و ایو و یوجین و هیونجین و یجی با هم عکس میگیرن
.
.
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.
داستان ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید💜
پارت10
؟ات و کوک ویرن پیش بابای کوک بابای کوک یه خورده چرت و پرت میگه و یهو ات بیهوش میشه ات. رو میبرم بیمارستان و بهش میگن سه ماهه که حاملس
(4ماه بعد)
(ته برادر ناتنی ات هستش)
ته : اتتتتتتتتتتتتت
ات: چیه
ته: تو حامله هستی اونم هفت ماه شده
ات: اوهم
ایو: ات نمیخوای بیای....
او داری با کسی حرف میزنی
ته: شما
ایو; به تو چه
ته: گفتم تو کی هستی(با داد)
ایو; گفتم نمیخوام بدونی ( با گریه)
؟ایو دوید و رفت پایین
کوک: ات نمیخواهی بیای
ات: الان الان
ته بیا بریم
ته: باشه
؟ ات ته میرن پایین
ایو: هیونگ این ...این سر من داد زد
کوک: اونی اشتباه نکردی ته همچون ادمی نیست
ته: اره سرش داد زدم
ات: ته اروم باش
ته : گمشو ببینم
خداحافظ
ایو: حتی نمیخواد بخاطر خواهرش بمونه
ته: ات کوک شما میتوانین بخاطر اسم بچه تصمیم بگیرین من و این دخترکوچولو میرم
ایو: من دختر کوچولو نیستم
اسمم جئون ایو هستم
ته: ایو؟
ایو: اسم تو چیه
ته: بیا بزار این دوتا مشورت کنن من میرم دم استخر
ایو: او منم میام
رفتن بیرون
ایو: چرا نمیگی اسمت چیه
ته: اسم من کیم تهیونگ هست
ایو: ته خودتی
ته: اوهم
(توجه ته و ایو تو فرانسه باهم اشنذ شدن و با هم رل بودن)
ته: دلم برات تنگ شده بود عسل کوچولو
ایو: منم همینطور خرس کوچولوی من
یهو ته دستش رو دور کمرم گرفت و بوسیدم
ات: ته ایو شما همو میشناسین
؟ و اینگونه ات دلش درد میگیره و زود میره دکتر و روز بعد سه
قلوشون دنیا میاد دو تا پسر یه دختر
جئون هیونجین
جئون یوجین
جئون یجی
چند سال بعد
ات: سه قلو ها بیاین با دایی و عمه عکس بگیرین
یجی; مامان داداشی نمیزاره هر لباسی بپوشم
ات: هیونجین و یوجین و یجی بدویین بیاین
؟ات و کوک و ته و ایو و یوجین و هیونجین و یجی با هم عکس میگیرن
.
.
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.
داستان ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید💜
۵.۳k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.