غریبه ای آشنا"P19"
ماریا:تهرییی گوش کن گوش کن ببین چی میگم خواهش میکنم منو نکش!
خندیدم و با داد گفتم:عوضیییی من بهتتت اعتمادددد کردده بودم!
ماریا:تهری کار من نبود بهم باور کن!
دوباره خندیدم و برگشتم سمت در
تهری:چیز ارزشمندت خیلی قشنگه چون قراره زیر دستم نابود شه!
ماریا:تو...تو نگو نگو که تنا رو دزدیدی؟
تهری:اینقدم بد نیستم تنا پیش مامانت خیلی هم خوب زندگی میکنه زیادی پولدارن!
ماریا:خواهش میکنم با تنا کاری نداشته باش!
تهری:کاری کردم که یاد بگیری به وسایل تهری دست نزنی!
ماریا:تهههرییی خواهش میکنم
تهری:الان نمیکشمت!چون قراره از زجر کشیدنت لذت ببرم
ماریا:ته
تهری:خفه شو!
تهری:بیا تو
مافیام امد تو
تهری:فیلمو بذار جلو چشاش!
م:چشم رعیس
برگشتم و با پوزخند به طرف در رفتم که زجه و التماس هاش شروع شد
ماریا:تهرییی التماست میکنم نکن تهری
از خونه خارج و به فرودگاه رفتم همه گرم حرف زدن بودن و واسه خودشون خوش بود
رفتم جلو که هان متوجه من شد و زود به همه اطلاع داد که همه برگشتن سمتم
با دیدن فلیکس قلبم شکست که زود سرمو چرخونم به نارای ذوق زدم نگاه کردم خندم گرفت و رفتم جلو تا رسیدم بهشون
رونا:خوش امدی تهری
تهری:مرسی بریم دیرمون شد
رونا:چشم بریم
راه افتادیم سمت هواپیما و دونه به دونا سوار شدیم
که موقع سوار شدن سرم گیج رفت که یکی منو تو دو دستش گرفت
سرمو چرخوندم ببینم کیه دیدم فلیکسه
به چشام زل زدو ادامه داد:حالت خوبه؟
زود بلند شدمو بدون پاسخ رفتم تو نفس نفس زدمو پیش نارا جای گرفتم
نارا دستمو گرفت
نارا:اونی حالت خوبه
ّبا بغض برگشت سمت نارا:اهوم بیب
دوباره خواستم بچرخم سمت پنجره که دستمو محکم تر گرفت:اونی من دوست دارم خوب؟
خندیدم و گفتم:منم دوست دارم دونسنگ
خندید و هدفنشو گذاشت گوشش
هواپیما پرواز گرفت
وسطای پرواز بودیم که کمربندمو باز کردم و رفتم سمت سرویس بهداشتی
دستگیره رو که فشار دادم باز نشد از بیرون قفل شده بود قفلو نتونستم باز کنم پس تصمیم گرفتم هیونجینو صدا کنم
تهری:هیونجین...
بعد از چند دقیقه ای صدای پای یکی امد
برنگشتم سمتش چون صدرصد هیونجین بود همینجوری که دستم رو دستگیره بود ادامه دادم:این لامصب باز نمیشه اینو باز میکنی؟
چند لحظه بعد جسمی به بدنم چسبید دستشو گذاشت رو دستم و اون یکی از دستش هم از کمرم وارد و به قفل رسوند و قفلو باز کرد
با اطمینان میتونم بگم این نمیتونه کار هیونجین باشه
سرمو آروم چرخوندم تا ببینم این شخصی که منو بین در و خودش قفل کرده بود کیه...
تا اینکه دیدم...
اون فلیکس بود!
خندیدم و با داد گفتم:عوضیییی من بهتتت اعتمادددد کردده بودم!
ماریا:تهری کار من نبود بهم باور کن!
دوباره خندیدم و برگشتم سمت در
تهری:چیز ارزشمندت خیلی قشنگه چون قراره زیر دستم نابود شه!
ماریا:تو...تو نگو نگو که تنا رو دزدیدی؟
تهری:اینقدم بد نیستم تنا پیش مامانت خیلی هم خوب زندگی میکنه زیادی پولدارن!
ماریا:خواهش میکنم با تنا کاری نداشته باش!
تهری:کاری کردم که یاد بگیری به وسایل تهری دست نزنی!
ماریا:تهههرییی خواهش میکنم
تهری:الان نمیکشمت!چون قراره از زجر کشیدنت لذت ببرم
ماریا:ته
تهری:خفه شو!
تهری:بیا تو
مافیام امد تو
تهری:فیلمو بذار جلو چشاش!
م:چشم رعیس
برگشتم و با پوزخند به طرف در رفتم که زجه و التماس هاش شروع شد
ماریا:تهرییی التماست میکنم نکن تهری
از خونه خارج و به فرودگاه رفتم همه گرم حرف زدن بودن و واسه خودشون خوش بود
رفتم جلو که هان متوجه من شد و زود به همه اطلاع داد که همه برگشتن سمتم
با دیدن فلیکس قلبم شکست که زود سرمو چرخونم به نارای ذوق زدم نگاه کردم خندم گرفت و رفتم جلو تا رسیدم بهشون
رونا:خوش امدی تهری
تهری:مرسی بریم دیرمون شد
رونا:چشم بریم
راه افتادیم سمت هواپیما و دونه به دونا سوار شدیم
که موقع سوار شدن سرم گیج رفت که یکی منو تو دو دستش گرفت
سرمو چرخوندم ببینم کیه دیدم فلیکسه
به چشام زل زدو ادامه داد:حالت خوبه؟
زود بلند شدمو بدون پاسخ رفتم تو نفس نفس زدمو پیش نارا جای گرفتم
نارا دستمو گرفت
نارا:اونی حالت خوبه
ّبا بغض برگشت سمت نارا:اهوم بیب
دوباره خواستم بچرخم سمت پنجره که دستمو محکم تر گرفت:اونی من دوست دارم خوب؟
خندیدم و گفتم:منم دوست دارم دونسنگ
خندید و هدفنشو گذاشت گوشش
هواپیما پرواز گرفت
وسطای پرواز بودیم که کمربندمو باز کردم و رفتم سمت سرویس بهداشتی
دستگیره رو که فشار دادم باز نشد از بیرون قفل شده بود قفلو نتونستم باز کنم پس تصمیم گرفتم هیونجینو صدا کنم
تهری:هیونجین...
بعد از چند دقیقه ای صدای پای یکی امد
برنگشتم سمتش چون صدرصد هیونجین بود همینجوری که دستم رو دستگیره بود ادامه دادم:این لامصب باز نمیشه اینو باز میکنی؟
چند لحظه بعد جسمی به بدنم چسبید دستشو گذاشت رو دستم و اون یکی از دستش هم از کمرم وارد و به قفل رسوند و قفلو باز کرد
با اطمینان میتونم بگم این نمیتونه کار هیونجین باشه
سرمو آروم چرخوندم تا ببینم این شخصی که منو بین در و خودش قفل کرده بود کیه...
تا اینکه دیدم...
اون فلیکس بود!
۸.۰k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.