اسم داستان: شاهدخت درد p1
اسم داستان: شاهدخت درد p1
ژانر: مافیایی_عاشقانه_کمی دردناک
دیگه پاهام توان دوییدن نداشت ولی... نه نه نباید صبر کنم اون دنبالمه و تا پیدام نکنه بیخیال نخواهد شد همینطور که درحال دوییدن بودم یهو حس کردم چیزی به سرم خورد و سیاهی.....
3 روز پیش
سلام من کیم ا.ت هستم یه دختر 16 ساله که سرنوشتش از شبم سیاه تره
مادر من 16 سال پیش وقتی من رو داشت به دنیا میاورد خودش مرد و پدرم از اون روز من رو یک موجود کثیف میدونه پدر من قمار بازه و صبح تا شب درحاله قمار و نابود کردن پولاشه و همیشه هرموقع میبازه من رو میزنه من یه خواهر کوچک هم داشتم که بابام اون رو فروخت و من از اون روز میترسم که بابام بخواد من روهم بفروشه برای همین تا زمانی که سنم قانونی شه و فرار کنم باید به تک تک حرفاش گوش کنم
الارم به صدا در اومد رفتم wc کارای لازم رو کردم و اماده شدم برم به مدرسه کیفم رو برداشتم و راه افتادم رسیدم مدرسه و منتظر معلم بودم. چند دقیقه گذشت و معلم وارد کلاس شد
فلش بک به رفتن خونه
رسیدم خونه هه اون پیر خرفت خونه نبود شروع کردم به تمیز کردن خونه و شام درست کردن بعدش خودمم راه افتادم برم حموم وقتی از حموم برگشتم دیدم برگشته خونه و خوشحاله هوففف خداروشکر حتما برده امشب راحتم
پدر ا.ت: سلام دخترم
ا.ت: سلام بابایی(تو ذهنش: مرتیکه ی....)
پدر ا.ت: بیا این پولو بگیر هرچی خواستی برای خودت بخر
ا.ت: مرسی بابایی بیا شام بخور
رفتن شام خوردن و خوابیدن فردا صبح...
شرایط: 10 تا لایک
دوتا کامنت
ژانر: مافیایی_عاشقانه_کمی دردناک
دیگه پاهام توان دوییدن نداشت ولی... نه نه نباید صبر کنم اون دنبالمه و تا پیدام نکنه بیخیال نخواهد شد همینطور که درحال دوییدن بودم یهو حس کردم چیزی به سرم خورد و سیاهی.....
3 روز پیش
سلام من کیم ا.ت هستم یه دختر 16 ساله که سرنوشتش از شبم سیاه تره
مادر من 16 سال پیش وقتی من رو داشت به دنیا میاورد خودش مرد و پدرم از اون روز من رو یک موجود کثیف میدونه پدر من قمار بازه و صبح تا شب درحاله قمار و نابود کردن پولاشه و همیشه هرموقع میبازه من رو میزنه من یه خواهر کوچک هم داشتم که بابام اون رو فروخت و من از اون روز میترسم که بابام بخواد من روهم بفروشه برای همین تا زمانی که سنم قانونی شه و فرار کنم باید به تک تک حرفاش گوش کنم
الارم به صدا در اومد رفتم wc کارای لازم رو کردم و اماده شدم برم به مدرسه کیفم رو برداشتم و راه افتادم رسیدم مدرسه و منتظر معلم بودم. چند دقیقه گذشت و معلم وارد کلاس شد
فلش بک به رفتن خونه
رسیدم خونه هه اون پیر خرفت خونه نبود شروع کردم به تمیز کردن خونه و شام درست کردن بعدش خودمم راه افتادم برم حموم وقتی از حموم برگشتم دیدم برگشته خونه و خوشحاله هوففف خداروشکر حتما برده امشب راحتم
پدر ا.ت: سلام دخترم
ا.ت: سلام بابایی(تو ذهنش: مرتیکه ی....)
پدر ا.ت: بیا این پولو بگیر هرچی خواستی برای خودت بخر
ا.ت: مرسی بابایی بیا شام بخور
رفتن شام خوردن و خوابیدن فردا صبح...
شرایط: 10 تا لایک
دوتا کامنت
۱۰.۴k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.