تیمارستان انسان ها
تیمارستان انسان ها
Part 17
ویو ماریا:)
در اتاقو باز کردم ک کوک هنوز بیهوش بود. رفتم پیشش و کنار گوشش لب زدم: کوک،هنوزم قهری؟لطفا بگو نه. کوک، تو ک میدونی من خیلی دوست دارم، پس برا چی هی اذیتم میکنی؟ تو ک میدونی من طاقت دوریتو ندارم، برا چی هی راحمونو از هم جدا میکنی؟ تو ک..
خواستم ادامه بدم ک دستمو گرفت.
با صدای ضعیفش در گوشم گفت: این..این رابطه..ب..برای هردومون..ضرر داره..باید..باید سختی بکشیم..
اون یکی دستشو گرفتم و گفتم: هرچه قدر هم باشه، من حاضرم سختیشو ب جون بخرم.. کلی رابطه مضر میتونه وجود داشته باشه، اما همه ادامه میدن. هیچکس نباید تسلیم بشه..
دستامو فشار داد و با لبخند گفت: ت..تو خیلی مقاومی..
جوابشو با ی لبخند ملیح دادم و گفتم: وقتی با تو باشم.
(اه اه اه خسته شدم از این عاشقونه تایپ کردنا🙄😂)
با شنیدن صدای در سه فازم پرید.
دستای کوک و ول کردم و درو باز کردم.
_ببخشید تایم ملاقات تموم شد فردا برای ترخیص بیاین لطفا.
_بله حتما.
برگشتم ب سمت کوک و براش بوسه فرستادم و ازش خداحافظی کردم.
تا از اتاق بیرون اومدم جیمین جلومو گرفت: حال دوست پسرت چطوره؟
چشم غره ای رفتم و گفتم: ب لطف شما حالش خوب نیست.
پوزخندی زد ک بلافاصله زیر لب (جوری ک بشنوه) گفتم: لال شو وگرنه با دستای خودم خفت میکنم.
_خوب بابا باشه چرا عصبانی میشی؟
داشتم فکر میکردم ک یهو یادم اومد از خونه سویین فرار کردم پس اون در ب در دنبالمه و چون آدرس خونمم داشت نمیتونستم اونجا برم.
_ راستی چون از دست سویین فرار کردی میخوای بیای خونه ما؟
_ مگه راه دیگه ایم دارم؟
_ خیلی خب پس برو سوار ماشین شو.
_ تو نمیتونی بهم دستور بدی(پوزخند)
_ آههههه باشه چیکار کنم بیای؟
_ کلمه جادویی(همچنان با پوزخند)
_آههههه منو مجبور ب این کار نکن.
_ *ابرو بالا انداختن*
_ خیلی خب باشه.... لطفااااااا🥺
_ حالا شد ی درخواست درست حسابی(پوزخند)
_ انقد پوزخند نزن اهههه
_ همینه ک هس داداش کوچولو(پوزخند)
*ت ماشین*
رفتم تو ماشین نشستم بوی عطر مردونه داشت خفم میکرد ک برگشتم و دیدم داره شیشه عطرو رو خودش خالی میکنه.
_ دارم خفه میشم معلومه چ غلطی داری میکنی؟
_ مارلین دوست نداره با بوی عرق پا بزارم ت خونه.
_ میتونستی ت پارکینگ این کارو بکنی ن ت ماشین.(عصبی)
ی نگاهی ب بدنم انداخت و گفت: مجبوری لباس باز بپوشی؟
_ باید از تو اجازه بگیرم؟
_ واسه همینه ک پسرا همیشه دنبالت راه افتادن.
_ ع چ جالب، حالا رانندگیتو بکن.(عصبی)
Part 17
ویو ماریا:)
در اتاقو باز کردم ک کوک هنوز بیهوش بود. رفتم پیشش و کنار گوشش لب زدم: کوک،هنوزم قهری؟لطفا بگو نه. کوک، تو ک میدونی من خیلی دوست دارم، پس برا چی هی اذیتم میکنی؟ تو ک میدونی من طاقت دوریتو ندارم، برا چی هی راحمونو از هم جدا میکنی؟ تو ک..
خواستم ادامه بدم ک دستمو گرفت.
با صدای ضعیفش در گوشم گفت: این..این رابطه..ب..برای هردومون..ضرر داره..باید..باید سختی بکشیم..
اون یکی دستشو گرفتم و گفتم: هرچه قدر هم باشه، من حاضرم سختیشو ب جون بخرم.. کلی رابطه مضر میتونه وجود داشته باشه، اما همه ادامه میدن. هیچکس نباید تسلیم بشه..
دستامو فشار داد و با لبخند گفت: ت..تو خیلی مقاومی..
جوابشو با ی لبخند ملیح دادم و گفتم: وقتی با تو باشم.
(اه اه اه خسته شدم از این عاشقونه تایپ کردنا🙄😂)
با شنیدن صدای در سه فازم پرید.
دستای کوک و ول کردم و درو باز کردم.
_ببخشید تایم ملاقات تموم شد فردا برای ترخیص بیاین لطفا.
_بله حتما.
برگشتم ب سمت کوک و براش بوسه فرستادم و ازش خداحافظی کردم.
تا از اتاق بیرون اومدم جیمین جلومو گرفت: حال دوست پسرت چطوره؟
چشم غره ای رفتم و گفتم: ب لطف شما حالش خوب نیست.
پوزخندی زد ک بلافاصله زیر لب (جوری ک بشنوه) گفتم: لال شو وگرنه با دستای خودم خفت میکنم.
_خوب بابا باشه چرا عصبانی میشی؟
داشتم فکر میکردم ک یهو یادم اومد از خونه سویین فرار کردم پس اون در ب در دنبالمه و چون آدرس خونمم داشت نمیتونستم اونجا برم.
_ راستی چون از دست سویین فرار کردی میخوای بیای خونه ما؟
_ مگه راه دیگه ایم دارم؟
_ خیلی خب پس برو سوار ماشین شو.
_ تو نمیتونی بهم دستور بدی(پوزخند)
_ آههههه باشه چیکار کنم بیای؟
_ کلمه جادویی(همچنان با پوزخند)
_آههههه منو مجبور ب این کار نکن.
_ *ابرو بالا انداختن*
_ خیلی خب باشه.... لطفااااااا🥺
_ حالا شد ی درخواست درست حسابی(پوزخند)
_ انقد پوزخند نزن اهههه
_ همینه ک هس داداش کوچولو(پوزخند)
*ت ماشین*
رفتم تو ماشین نشستم بوی عطر مردونه داشت خفم میکرد ک برگشتم و دیدم داره شیشه عطرو رو خودش خالی میکنه.
_ دارم خفه میشم معلومه چ غلطی داری میکنی؟
_ مارلین دوست نداره با بوی عرق پا بزارم ت خونه.
_ میتونستی ت پارکینگ این کارو بکنی ن ت ماشین.(عصبی)
ی نگاهی ب بدنم انداخت و گفت: مجبوری لباس باز بپوشی؟
_ باید از تو اجازه بگیرم؟
_ واسه همینه ک پسرا همیشه دنبالت راه افتادن.
_ ع چ جالب، حالا رانندگیتو بکن.(عصبی)
۷.۶k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.