سناریو من و زندگی پارت 3
آیومی:
امروز روز اول سال اول دبیرستان بنده و آیکو هستش و الان ساعت 6 صبحـــــــــــــه!!!لباس مدرسه ای عزیزم رو پوشیدم و جلوی آینه نشستم و شروع کردم به شانه کردم موهام.بعد از اون کفشمو پوشیدم و از اتاقم خارج شدم. مادربزرگم که همیشه ساعت 5 صبح بیدار میشد روی میز غذاخوری صبحانه رو چیده بود
من: صبح بخیر مامانی(عه مامانی؟!)
مامانی(مادربزرگ): صبح بخیر عزیزم! بیا صبحانه بخور برو مدرسه!
من: مرسی!!!( نشان دادن علامت گلب با دست)
بعد از خوردن صبحانه آیکو رسید(همون موقع رسید؟!چه جالـــــب!). کیف سبز عزیزمو(عه سبزههه!!*راوی جوگیر میشود*) برداشتم و انداختم روی دوشم(دوش؟! دوش حموم؟!آیومی: منحرف!) و از خونه خارج شدم.
آیکو: بـــــــــــــــه! رفیق گه.. نه گلم!
من: به سلام رفیق گا... نه گلم!
آیکو: صدبار نه هزاربار گفتم نگو رفیق!
من: تو اول گفتی!!
آیکو: میدونم😎
من: داری از دهن میوفتی!
آیکو: هان؟! چطور؟!
من: خیلی شوری!
آیکو:😐
بعد از کلی مسخره بازی آیکو(*راوی با صدای آهسته: مثلا خودش مسخره بازی نکرده آیکو رو مسخره جلوه میده)بالاخره راه افتادیم به سمت مدرسه.بین راه یه چیپس خریدیم و خوردیم. و بالاخره به مدرسه رسیدیم.
آیکو: به به! چه مدرسه ای!(اسلاید دوم)
من: لایق خودمه!
آیکو: لایق تو مزرعس!
من: چرا؟!
آیکو: آخه مگه الاغ درس میخونه؟!
من: خفه شو!نکبت!
و بعد وارد مدرسه شدیم. داخل حیاط مدرسه همه ی دانش آموزا جمع شده بودند و کسی نرفته بود داخل خود مدرسه.فکر کنم برای آشنایی با کلاس ها بود.یعنی ما توی چه کلاسی بودیم!؟ کاش با آیکو افتاده باشم..
اگه ادامه رو میخوای لایک و کامنت یادت نره کیوتم💚😉
حمایت....کم...
امروز روز اول سال اول دبیرستان بنده و آیکو هستش و الان ساعت 6 صبحـــــــــــــه!!!لباس مدرسه ای عزیزم رو پوشیدم و جلوی آینه نشستم و شروع کردم به شانه کردم موهام.بعد از اون کفشمو پوشیدم و از اتاقم خارج شدم. مادربزرگم که همیشه ساعت 5 صبح بیدار میشد روی میز غذاخوری صبحانه رو چیده بود
من: صبح بخیر مامانی(عه مامانی؟!)
مامانی(مادربزرگ): صبح بخیر عزیزم! بیا صبحانه بخور برو مدرسه!
من: مرسی!!!( نشان دادن علامت گلب با دست)
بعد از خوردن صبحانه آیکو رسید(همون موقع رسید؟!چه جالـــــب!). کیف سبز عزیزمو(عه سبزههه!!*راوی جوگیر میشود*) برداشتم و انداختم روی دوشم(دوش؟! دوش حموم؟!آیومی: منحرف!) و از خونه خارج شدم.
آیکو: بـــــــــــــــه! رفیق گه.. نه گلم!
من: به سلام رفیق گا... نه گلم!
آیکو: صدبار نه هزاربار گفتم نگو رفیق!
من: تو اول گفتی!!
آیکو: میدونم😎
من: داری از دهن میوفتی!
آیکو: هان؟! چطور؟!
من: خیلی شوری!
آیکو:😐
بعد از کلی مسخره بازی آیکو(*راوی با صدای آهسته: مثلا خودش مسخره بازی نکرده آیکو رو مسخره جلوه میده)بالاخره راه افتادیم به سمت مدرسه.بین راه یه چیپس خریدیم و خوردیم. و بالاخره به مدرسه رسیدیم.
آیکو: به به! چه مدرسه ای!(اسلاید دوم)
من: لایق خودمه!
آیکو: لایق تو مزرعس!
من: چرا؟!
آیکو: آخه مگه الاغ درس میخونه؟!
من: خفه شو!نکبت!
و بعد وارد مدرسه شدیم. داخل حیاط مدرسه همه ی دانش آموزا جمع شده بودند و کسی نرفته بود داخل خود مدرسه.فکر کنم برای آشنایی با کلاس ها بود.یعنی ما توی چه کلاسی بودیم!؟ کاش با آیکو افتاده باشم..
اگه ادامه رو میخوای لایک و کامنت یادت نره کیوتم💚😉
حمایت....کم...
۲۳۵
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.