درد از درون
سلامم
حدس بزنین چیشدهه
من پارتو داده بودم ویسگون نفرستاده بود🙂💔
الان دوباره مجبور شدم بنویسم💔
_________________________________________
PART11.
VIEVE SARA:
اون ایمی بود!
VIEVE AYMI:
با اوکا چان دعوام شده بود
نمیخواستم الان تکالیف زبانم رو بنویسم اما میگفت باید بنویسی!
الان هم از خونه دررفتم
هوف....
خداروشکر که اونی چان ( منظور چیفویوست) خونه نبود که جلومو بگیره!
چشمم به قسمت تاب افتاد
یه دختر روی تاب بود
یکم که بهش نزدیک شدم برام آشنا شد
یهو یادم افتاد کیه
گفتم:«سارا چان!»
روشو به سمت من برگردوند
درست حدس زدم
سارا چان بود
سارا:«ایمی!»
VIEVE SARA:
از رو تاب بلند شدم
سارا:«چطوری!؟»
ایمی:«خوبم تو چطوری؟ اینجا جیکار میکنی؟»
سارا:«از بیمارستان فرار کردم!»
و نیشخند بزرگی زدم
ایمی:«بیمارستاننن؟؟؟ براچییی؟؟؟»
سارا:«خب قضیش طولانیه.......»
VIEVE AYMI:
حالت چهرش ناراحت شد و انگار بغض کرده بود
پس تصمیم گرفتم چیز بیشتری نپرسم
ایمی:«خب الان میخوای بری کجا؟»
سارا:«خب... اول فکرم خونه ی یکی از دوستای اونی چانم بود احتمالا میرم اونجا!»
یکم سکوت کردم و گفتم:«خب... جای اضافه هم به غیر از تو دارن؟...»
تعجب کرد
سارا:«برا کی؟»
با یکم خجالت گفتم:«خب... خودم...»
شگفت زده شد
سارا:«تو دیگه چرااا؟؟؟؟»
ایمی:«با مامانم دعوام شد... الان هم پرتم کرده بیرون ؛-؛ »
سارا:«عالی... نمیدونم شاید برا منم جا نداشته باشن قول نمیدم.؛-؛ »
ایمی:« فوقش تو خیابون میخوابیم.؛-؛ »
سارا:« آره؛-؛ »
ایمی:«خب، خونش کجا هست؟»
سارا:«بگم نمیدونم چیکار میکنی؟ ؛-؛ »
VIEVE SARA:
ایمی:«ببینم شوخی میکنه دیگه، مگه نه؟»
سارا:« نچ ؛-؛ »
با دست راستش کوبوند رو پیشونیش
ایمی:«عالیه..... الان چجوری میخوای خونش رو پیدا کنی؟؟؟»
سارا:« تو خیابونا ؛-؛ »
ایمی:« از اونجایی که خودمم جایی رو ندارم و نمیتونم چیزی بت بگم اوکی ؛-؛ »
و ازپارک بیرون اومدیم و رفتیم تو خیابون تا دنبالش بگردیم و حداقل یه نشونه ازش پیدا کنیم ؛-؛
یهو صدای گریه یه بچه رو شنیدیم
یه دختر بچه کیوت بود
انگار گم شده بود
رفتیم پیشش و.......
_________________________________________
میدونم ریدم💔
تا پارت بعد بدرود
حدس بزنین چیشدهه
من پارتو داده بودم ویسگون نفرستاده بود🙂💔
الان دوباره مجبور شدم بنویسم💔
_________________________________________
PART11.
VIEVE SARA:
اون ایمی بود!
VIEVE AYMI:
با اوکا چان دعوام شده بود
نمیخواستم الان تکالیف زبانم رو بنویسم اما میگفت باید بنویسی!
الان هم از خونه دررفتم
هوف....
خداروشکر که اونی چان ( منظور چیفویوست) خونه نبود که جلومو بگیره!
چشمم به قسمت تاب افتاد
یه دختر روی تاب بود
یکم که بهش نزدیک شدم برام آشنا شد
یهو یادم افتاد کیه
گفتم:«سارا چان!»
روشو به سمت من برگردوند
درست حدس زدم
سارا چان بود
سارا:«ایمی!»
VIEVE SARA:
از رو تاب بلند شدم
سارا:«چطوری!؟»
ایمی:«خوبم تو چطوری؟ اینجا جیکار میکنی؟»
سارا:«از بیمارستان فرار کردم!»
و نیشخند بزرگی زدم
ایمی:«بیمارستاننن؟؟؟ براچییی؟؟؟»
سارا:«خب قضیش طولانیه.......»
VIEVE AYMI:
حالت چهرش ناراحت شد و انگار بغض کرده بود
پس تصمیم گرفتم چیز بیشتری نپرسم
ایمی:«خب الان میخوای بری کجا؟»
سارا:«خب... اول فکرم خونه ی یکی از دوستای اونی چانم بود احتمالا میرم اونجا!»
یکم سکوت کردم و گفتم:«خب... جای اضافه هم به غیر از تو دارن؟...»
تعجب کرد
سارا:«برا کی؟»
با یکم خجالت گفتم:«خب... خودم...»
شگفت زده شد
سارا:«تو دیگه چرااا؟؟؟؟»
ایمی:«با مامانم دعوام شد... الان هم پرتم کرده بیرون ؛-؛ »
سارا:«عالی... نمیدونم شاید برا منم جا نداشته باشن قول نمیدم.؛-؛ »
ایمی:« فوقش تو خیابون میخوابیم.؛-؛ »
سارا:« آره؛-؛ »
ایمی:«خب، خونش کجا هست؟»
سارا:«بگم نمیدونم چیکار میکنی؟ ؛-؛ »
VIEVE SARA:
ایمی:«ببینم شوخی میکنه دیگه، مگه نه؟»
سارا:« نچ ؛-؛ »
با دست راستش کوبوند رو پیشونیش
ایمی:«عالیه..... الان چجوری میخوای خونش رو پیدا کنی؟؟؟»
سارا:« تو خیابونا ؛-؛ »
ایمی:« از اونجایی که خودمم جایی رو ندارم و نمیتونم چیزی بت بگم اوکی ؛-؛ »
و ازپارک بیرون اومدیم و رفتیم تو خیابون تا دنبالش بگردیم و حداقل یه نشونه ازش پیدا کنیم ؛-؛
یهو صدای گریه یه بچه رو شنیدیم
یه دختر بچه کیوت بود
انگار گم شده بود
رفتیم پیشش و.......
_________________________________________
میدونم ریدم💔
تا پارت بعد بدرود
۱.۱k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.