پارت7

ویو‌کوک
از خواب بیدار شدم دیدم ات بغلم کرده و خوابیده آروم از بغلش اومدم‌بیرون رفتم پایین صبحونه رو‌خدمتکارا آماده کردنو‌خوردم ونشستم رو مبلو نگاه تلویزیون کردم
ویو ا٫ت
از خواب بیدار شدم دیدم کوک رفته یاد دیشب افتادم و گریه کردم جوری که صداش به پایین میرسید
ویو‌کوک
دیدم ات داره داخل اتاق گریه میکنه سریع رفتم‌بالا پیشش
+چی شده؟
-دیشب..هق
یادم افتاد منظورش چیه بش گفتم
+دل دردت بهتره؟
-اوهوم(آروم
اشکاش رو‌پاک‌کردم
+میتونی بیای پایین صبحونه بخوری؟
-نه پاهام بی حسن
تو یه حرکت بلندش کردم بش گفتم
+تو چرا اینقدر کم‌وزنی چند‌کیلویی‌مگه؟
-۴۲کیلوعم(دوستان وزن خودم رو‌گفتم)
+اوه‌خیلی کمه باید تپلت کنم
یهدفعه وایسادم از چیزی که گفته بودم لپام قرمز شده بود و اونم همینطور
+(خنده)
-بیه(کیوت و‌دست به سینه
+این عادته که ذسبسینه و کیوت میشی؟
-اوهوم
گذاشتمش رو صندلی و پیشش‌نشستم براش پنکیک‌ با عسل‌دادم‌و آب پرتقال دادم(ما هم‌نون پنیر چایی)😂
-مرسی بسه دیگه
+نه بخور هنوز تا چاق بشی حداقل ۶۰کیلو شی
-نه این‌که‌خیلی زیاده حداقل ۵۰خوبه
+نوچ
-اونوقت نمیتونی بلندم کنی که
+(پوزخند)من ۷۴کیلو ام میتونم(میدونم وزن کوکیمون این نیس ولی این فیکه)

.
.
.
.
خب پارتدبعدی رو بعد از ظهر میزارم بای