آهنگ قلب من 🎼 ●Part 22●
صبح ساعت ۸ از خواب بلند شد و دیدم که نابی هنوز خوابه بلند شدم اواژور رو خاموش کردم و خواستم برم بیرون تا قهوه بگیرم ولی نابی لباسمو چنگ زد و با ترس بهم نگاه کرد
شوگا: اِاِاِ تو بیدار شدی!!
به دستای نابی نگاه کردم دیدم داره میلرزه برگشتم سمتش و دستش رو گرفتم
شوگا: عزیزم آروم باش من همیجام خب تنهات نمیزارم نترس
نابی سرش رو به معنی تفهیم تکون داد و لباسم رو ول کرد و منم بهش لبخند گرمی زدم که همون موقع گوشیم زنگ خورد و بله سانی بود
سوگا: هوففف خولم کرد این
دکمه سبز رو کشیدم و گوشی رو گذاشتم دم گوشم
شوگا: بله
سانی: عزیزم معلوم هست کجایی تو؟
شوگا: سانی دیوانم کردی تو من بهت گفت یسری مشکلات برام پیش اومده که نمیتونم بهت بگم
سانی: حالا چرا عصبی میشی باشه من فقط نگرانت شده بودم
شوگا: لازم نیست نگران باشی بای
گوشیرو قطع کردم و گذاشتم روی میز
شوگا: خب گشنته؟
نابی سرشو به معنی مثبت تکون داد
شوگا: خب پس بزار زنگ بزنم به بادیگاردت
تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به بادیگارد و بهش گفتم که برای من قهوه بگیره و برای نابی هم یه سوپ سبک چون فعلا غذای دیگه ای نمیتونه بخوره
شوگا: خب چند دقیقه دیگه غذا میرسه قول بده زود خوب بشی که بتونم صداتو بشنم باشه
نابی دوباره سرشو به معنی مثبت تکون داد
شوگا: افرین دختر خوب
نیم ساعتی گذشت که بادیگارد اومد و چیزایی که خواسته بودیم رو تحویل دادو رفت ، اول به نابی سوپ و آبمیوه اش رو دادم و بعد قهوه خودمو خوردم
شوگا: خب بزار برات موهاتو شونه بزنم و ببندم
شونرو برداشتم و آروم موهای صافش رو شونه زدم و براش یک طرفه بافتم
شوگا: حالا خوب شد حالا بریم سراغ ادامه روانمان
گوشیم رو برداشتم و ادامه داستان رو خوندم ، چند ساعتی گذشت و ما تقریبا دو سومه کتاب رو خونده بودیم همون موقع دکتر در زد و اومد داخل و شروع به معاینه کرد
دکتر: خب خانم یونگ وضعیتتون عالیه ده روز دیگه اگر به همین روند پیش برین مرخصین
شوگا: ممنون
دکتر: لطفا با من بیاین آقای مین
شوگا: چشم
روبه نابی کردم
شوگا: نابی من دم درم و چند ثانیه دیگه دوباره میام پیشت پس نترس عزیزم
نابی سرش رو به معنی باشه تکون داد و من رفتم دم در پیش دکتر
شوگا: اتفاقی افتاده؟
دکتر: ....
کپی ممنوع ❌
شوگا: اِاِاِ تو بیدار شدی!!
به دستای نابی نگاه کردم دیدم داره میلرزه برگشتم سمتش و دستش رو گرفتم
شوگا: عزیزم آروم باش من همیجام خب تنهات نمیزارم نترس
نابی سرش رو به معنی تفهیم تکون داد و لباسم رو ول کرد و منم بهش لبخند گرمی زدم که همون موقع گوشیم زنگ خورد و بله سانی بود
سوگا: هوففف خولم کرد این
دکمه سبز رو کشیدم و گوشی رو گذاشتم دم گوشم
شوگا: بله
سانی: عزیزم معلوم هست کجایی تو؟
شوگا: سانی دیوانم کردی تو من بهت گفت یسری مشکلات برام پیش اومده که نمیتونم بهت بگم
سانی: حالا چرا عصبی میشی باشه من فقط نگرانت شده بودم
شوگا: لازم نیست نگران باشی بای
گوشیرو قطع کردم و گذاشتم روی میز
شوگا: خب گشنته؟
نابی سرشو به معنی مثبت تکون داد
شوگا: خب پس بزار زنگ بزنم به بادیگاردت
تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به بادیگارد و بهش گفتم که برای من قهوه بگیره و برای نابی هم یه سوپ سبک چون فعلا غذای دیگه ای نمیتونه بخوره
شوگا: خب چند دقیقه دیگه غذا میرسه قول بده زود خوب بشی که بتونم صداتو بشنم باشه
نابی دوباره سرشو به معنی مثبت تکون داد
شوگا: افرین دختر خوب
نیم ساعتی گذشت که بادیگارد اومد و چیزایی که خواسته بودیم رو تحویل دادو رفت ، اول به نابی سوپ و آبمیوه اش رو دادم و بعد قهوه خودمو خوردم
شوگا: خب بزار برات موهاتو شونه بزنم و ببندم
شونرو برداشتم و آروم موهای صافش رو شونه زدم و براش یک طرفه بافتم
شوگا: حالا خوب شد حالا بریم سراغ ادامه روانمان
گوشیم رو برداشتم و ادامه داستان رو خوندم ، چند ساعتی گذشت و ما تقریبا دو سومه کتاب رو خونده بودیم همون موقع دکتر در زد و اومد داخل و شروع به معاینه کرد
دکتر: خب خانم یونگ وضعیتتون عالیه ده روز دیگه اگر به همین روند پیش برین مرخصین
شوگا: ممنون
دکتر: لطفا با من بیاین آقای مین
شوگا: چشم
روبه نابی کردم
شوگا: نابی من دم درم و چند ثانیه دیگه دوباره میام پیشت پس نترس عزیزم
نابی سرش رو به معنی باشه تکون داد و من رفتم دم در پیش دکتر
شوگا: اتفاقی افتاده؟
دکتر: ....
کپی ممنوع ❌
۶۰.۸k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.