پدرخوانده Part:۸
بچه هااا واقعا معذرت میخوام دیر گذاشتم یکم کار داشتم و ممنون میشم درک کنید😘😊
ویو کوک
که یهو جیمین روبه روم سبز شد و گفت
موچی: پدر دختری رفتین بیرون هااااا شیطون
کوک: یااا این چه حرفی رفتیم یکم براش لباس خریدم و اومدیم خونه دیگه
موچی: باشه فقط اون گربه از وقتی اوردیش مغز سرمون رو برده
کوک: کجا برده
موچی: هرهرهر نمکدون سوراخات کو
کوک: سر جیاش😂😂
موچی:ایخدا تو از کی اینقدر زبون داراز شدی برو ببینم
کوک: باشه بابا رفتم.....رفتم پیش گربه از قفس درش آوردم و یکم نازش کردم و بهش شیر دادم که خوابش برده بو تصمیم گرفتم ببرمش پیش ا.ت بزارمش رفتم تو اتاق که دیدم پنجره باز شده و ا.ت پتو نداره زود رفتم پنجره رو بستم و پیشی رو گزاشتم کنار ا.ت ولی فکر کنم ا.ت با این لباس ها راحت نباشه پس گفتم بیدارش کنم نهنهنه بابا خودم عوضش میکن یکی از لباس های خوبی که براش گرفته بودم رو از کیسه ها در اوردم و با لباس خودش عوض کردم گذاشتمش رو تخت و خودمم دراز کشیدم پتو رو روخودمون کشیدم و از پشت بغلش کردم و دیگه هیچی نفهمیدمو خوابم برد
ویوا.ت(صبح)
با نور افتابی که به چشم هام میخورد بیدار شدم دیدم بابا تند بغلم کرده و اون پیشی هم کنارمونه داشتم خفه میشدم اونقدر تند بغلم کرده بود.
ا.ت: بابا
کوک:......
ا.ت: باباجون
کوک:.....
ا.ت: بابایییییی*بلند
کوک: هااا چیشده کی مرده کی زندس
ا.ت: داشتم خفه میشدم*آروم
کوک: اییی ا.ت ببخشید..... کی بیدار شدی
ا.ت: خیلی وقت نیس
کوک: باشه پرنسس خانوم.... دوباره دراز کشیدم و ا.ت خواست بره که کمرشو گرفتم و گفتم
کوک: کجا پرنسس خانوم
ا.ت: هیجا
کوک: ایییی خوابم میاد چرا بیدارم کردی ای خدا
ا.ت: ببخشید بیدارت کردم ولی باید پامیشدی میرفتی شرکت
کوک: اونوقت شما از کجا می دونی من شرکت دارم
ا.ت: عمو جیمین گفت😁
کوک: *خنده* باشه خبخب تو میخوای چیکار کنی
ا.ت: مگه قرار بود چیکار کنم؟
کوک: هیچ می دونی از فردا باید بری مدرسه خانم
ا.ت: ای بابا من نمی خوام برم مدرسه
کوک: جرعت داری اینو به عمو نامجون بگی......
ا.ت: بابا میگم واقعا تو از همه کوچیک تری
کوک: اوهومم.... میخوای درمورد یقیه بدونیی
ا.ت: البته که آره*ذوق
کوک: خب خب از بزرگ به کوچیک جین خنده شیشه پاکنی.، شوگا عاشق خوابه و البته نارنگی.،بعد نامجون هیونگ عاشق کتاب خوندنه سر درس و مدرسه خیلی حساسه.،جیهوپ هیونگ عاشق رقصیدنه وته ته هم که از قهوه بدش میاد و جیمین هیونگم به دست های کوچولوش معروفه و این جانب عاشق شیرموزه😊😁 بلی بلی اینطوریه
ا.ت: خب منم...
بچه ها واقعا خیلیی زیاد نوشتم دیگه باید حتما حمایت کنین باشه بازم معذرت میخوام که دیر گذاشتم ولی دیگه جبران کردم واقعا دستم شیکست حمایت کنینننننن
لایک:۱۶
کامنت:۲۰
اسلاید بعدی رو خودم درست کردم قشنگه😜❤
ویو کوک
که یهو جیمین روبه روم سبز شد و گفت
موچی: پدر دختری رفتین بیرون هااااا شیطون
کوک: یااا این چه حرفی رفتیم یکم براش لباس خریدم و اومدیم خونه دیگه
موچی: باشه فقط اون گربه از وقتی اوردیش مغز سرمون رو برده
کوک: کجا برده
موچی: هرهرهر نمکدون سوراخات کو
کوک: سر جیاش😂😂
موچی:ایخدا تو از کی اینقدر زبون داراز شدی برو ببینم
کوک: باشه بابا رفتم.....رفتم پیش گربه از قفس درش آوردم و یکم نازش کردم و بهش شیر دادم که خوابش برده بو تصمیم گرفتم ببرمش پیش ا.ت بزارمش رفتم تو اتاق که دیدم پنجره باز شده و ا.ت پتو نداره زود رفتم پنجره رو بستم و پیشی رو گزاشتم کنار ا.ت ولی فکر کنم ا.ت با این لباس ها راحت نباشه پس گفتم بیدارش کنم نهنهنه بابا خودم عوضش میکن یکی از لباس های خوبی که براش گرفته بودم رو از کیسه ها در اوردم و با لباس خودش عوض کردم گذاشتمش رو تخت و خودمم دراز کشیدم پتو رو روخودمون کشیدم و از پشت بغلش کردم و دیگه هیچی نفهمیدمو خوابم برد
ویوا.ت(صبح)
با نور افتابی که به چشم هام میخورد بیدار شدم دیدم بابا تند بغلم کرده و اون پیشی هم کنارمونه داشتم خفه میشدم اونقدر تند بغلم کرده بود.
ا.ت: بابا
کوک:......
ا.ت: باباجون
کوک:.....
ا.ت: بابایییییی*بلند
کوک: هااا چیشده کی مرده کی زندس
ا.ت: داشتم خفه میشدم*آروم
کوک: اییی ا.ت ببخشید..... کی بیدار شدی
ا.ت: خیلی وقت نیس
کوک: باشه پرنسس خانوم.... دوباره دراز کشیدم و ا.ت خواست بره که کمرشو گرفتم و گفتم
کوک: کجا پرنسس خانوم
ا.ت: هیجا
کوک: ایییی خوابم میاد چرا بیدارم کردی ای خدا
ا.ت: ببخشید بیدارت کردم ولی باید پامیشدی میرفتی شرکت
کوک: اونوقت شما از کجا می دونی من شرکت دارم
ا.ت: عمو جیمین گفت😁
کوک: *خنده* باشه خبخب تو میخوای چیکار کنی
ا.ت: مگه قرار بود چیکار کنم؟
کوک: هیچ می دونی از فردا باید بری مدرسه خانم
ا.ت: ای بابا من نمی خوام برم مدرسه
کوک: جرعت داری اینو به عمو نامجون بگی......
ا.ت: بابا میگم واقعا تو از همه کوچیک تری
کوک: اوهومم.... میخوای درمورد یقیه بدونیی
ا.ت: البته که آره*ذوق
کوک: خب خب از بزرگ به کوچیک جین خنده شیشه پاکنی.، شوگا عاشق خوابه و البته نارنگی.،بعد نامجون هیونگ عاشق کتاب خوندنه سر درس و مدرسه خیلی حساسه.،جیهوپ هیونگ عاشق رقصیدنه وته ته هم که از قهوه بدش میاد و جیمین هیونگم به دست های کوچولوش معروفه و این جانب عاشق شیرموزه😊😁 بلی بلی اینطوریه
ا.ت: خب منم...
بچه ها واقعا خیلیی زیاد نوشتم دیگه باید حتما حمایت کنین باشه بازم معذرت میخوام که دیر گذاشتم ولی دیگه جبران کردم واقعا دستم شیکست حمایت کنینننننن
لایک:۱۶
کامنت:۲۰
اسلاید بعدی رو خودم درست کردم قشنگه😜❤
۱۲.۱k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.