Part 3
ویو ات :
همینطور که توی پاساژ قدم میزدم چشمم به یک لباسی افتاد . کرمی و ساده بود . رفتم توی مغازه . داشتم از فروشنده اطلاعات لباسه رو میگرفتم که یک صدای گوش خراش و آشنا شنیدم .
÷ کوکی جونمم خوب شدمممم ؟ ( لوس با صدای بلند )
منو فروشنده هردو برگشتیم سمتشون .
÷ چیه ، تا حالا آدم ندیدین ؟ ( خطاب به ات و فروشنده )
+ چرا ، توی آینه دیدم ، خانم کانگ
هیونا و جونگ کوک که روی مبل نشسته بود بهم زل زدن .
÷ نکنه اومدی برای مراسم خرید کنی ؟ بدون همراه که نمیشه ، و خب ، حیف این لباسا که قراره تن آدم کثیف و زشتی بشن . آخی ، دلم برات میسوزه ( آروم آروم میاد سمت ات و آخرش پوزخند میزنه )
+ منظورت تن تو عه ؟ آره خب آدم کثیف و زشتی هستی اما چه میشه کرد . همراه ندارم؟ یک ستاره تنهایی میدرخشه ، اما یک آدم نابینا نیاز به یه همراه داره تا بتونه راه راست رو بره ، وقتی هم که به مقصد میرسه اونو ول میکنه ، مثل تو !
_ نکنه میخوای دوباره مشت بدم به خوردت ؟
+ مشتتو نگه دار شاید تونستی باهاش یه هنری یاد بگیری
با بیخیالی رو به فروشنده کردم و گفتم
+ لطفا از اون لباس که گفتم کرمیش رو بدین
فروشنده : باشه ( با تعجب از این سه تا )
لباسو گرفتم و رفتم پرو کردم ، حداقلش این بود به اندامم میومد . وقتی اومدم بیرون هنوز نرفته بودن و هرزه خانم بازم داشت لوس بازی در میآورد .
رفتم که حساب کنم و مستقیم از اونجا برگشتم خونه . با ذوق رفتم لباسمو به مامانم نشون بدم . ( علامت مامان ات ¥ )
+ من اومدممم ، مامان ببین چه لباس خوبی خریدممم .
¥ لباسه خوبه ولی بهت نمیاد ( سرد )
ناراحت شدم ، فکر نمیکردم مامانم هم .... اصلا ولش کن ، من خودمو دارم .
رفتم بالا توی اتاقم ، شب شده بود منم خسته بودم برای همین دراز کشیدم و برقو خاموش کردم . بعد از چند دقیقه چشمام گرم شد و دیگه هیچی نفهمیدم .
ویو جونگ کوک :
چند دقیقه بعد اینکه برگشتم کلاس معلم دوباره گفت برو ببین بهوش اومده یا نه .
وقتی رفتم میخواستم برم تو ولی صداشون رو شنیدم .
پرستار : دخترم ، بهوش اومدی خداروشکر ، راستی ... کی کتکت زده ؟
+ چرا همچین سوالی میکنین ؟
پرستار : شکمت و صورتت کبود و زخم شده . زخم و کبودی های زیاد دیگه ای هم داری .
کسی که زشته حقش همینه . رفتم تو و ...( همون اتفاقا تا وقتی مدرسه تموم شد )
وقتی مدرسه تموم شد با هیونا رفتیم عمارت من که هیونا گفت بریم خرید برای فردا .
و حاضر شدیم و رفتیم یکی از ماساژ هایی کههیونا گفت .
وقتی رسیدیم مستقیم رفتیم تو یه مغازه ، هیونا هر سال از همونجا خرید میکنه .
( همون اتفاقا دیگه تا ات رفت )
چند دقیقه بعد اینکه ات رفت ماهم رفتیم . اون لباسی که هیونا خرید بهش نمیومد زیاد ولی خب بهتر از ات عه . برگشتیم عمارت که شب شده بود .
مشر*وب خوردیم که مست شدیم . هیونا اومد روی پام نشست که باعث شد تح*ریک شم .
_ میخوامت
÷ منم د*دی
همونجا لباساشو در آوردم و کردمش . صدای هیونا تا آسمون میرفت .
÷ آههههه د*دی خیلی آهههه کنده ، تند تر آههههه
_ ناله کن بیب نگران نباش قراره به فا*ک بری
÷ آیییی آههههه هههه هییییی آههههه یههههه عالیه آههه عا آههه لی آهههه یه
________
اسلاید دو لباسی که ات برای مهمونی خرید
همینطور که توی پاساژ قدم میزدم چشمم به یک لباسی افتاد . کرمی و ساده بود . رفتم توی مغازه . داشتم از فروشنده اطلاعات لباسه رو میگرفتم که یک صدای گوش خراش و آشنا شنیدم .
÷ کوکی جونمم خوب شدمممم ؟ ( لوس با صدای بلند )
منو فروشنده هردو برگشتیم سمتشون .
÷ چیه ، تا حالا آدم ندیدین ؟ ( خطاب به ات و فروشنده )
+ چرا ، توی آینه دیدم ، خانم کانگ
هیونا و جونگ کوک که روی مبل نشسته بود بهم زل زدن .
÷ نکنه اومدی برای مراسم خرید کنی ؟ بدون همراه که نمیشه ، و خب ، حیف این لباسا که قراره تن آدم کثیف و زشتی بشن . آخی ، دلم برات میسوزه ( آروم آروم میاد سمت ات و آخرش پوزخند میزنه )
+ منظورت تن تو عه ؟ آره خب آدم کثیف و زشتی هستی اما چه میشه کرد . همراه ندارم؟ یک ستاره تنهایی میدرخشه ، اما یک آدم نابینا نیاز به یه همراه داره تا بتونه راه راست رو بره ، وقتی هم که به مقصد میرسه اونو ول میکنه ، مثل تو !
_ نکنه میخوای دوباره مشت بدم به خوردت ؟
+ مشتتو نگه دار شاید تونستی باهاش یه هنری یاد بگیری
با بیخیالی رو به فروشنده کردم و گفتم
+ لطفا از اون لباس که گفتم کرمیش رو بدین
فروشنده : باشه ( با تعجب از این سه تا )
لباسو گرفتم و رفتم پرو کردم ، حداقلش این بود به اندامم میومد . وقتی اومدم بیرون هنوز نرفته بودن و هرزه خانم بازم داشت لوس بازی در میآورد .
رفتم که حساب کنم و مستقیم از اونجا برگشتم خونه . با ذوق رفتم لباسمو به مامانم نشون بدم . ( علامت مامان ات ¥ )
+ من اومدممم ، مامان ببین چه لباس خوبی خریدممم .
¥ لباسه خوبه ولی بهت نمیاد ( سرد )
ناراحت شدم ، فکر نمیکردم مامانم هم .... اصلا ولش کن ، من خودمو دارم .
رفتم بالا توی اتاقم ، شب شده بود منم خسته بودم برای همین دراز کشیدم و برقو خاموش کردم . بعد از چند دقیقه چشمام گرم شد و دیگه هیچی نفهمیدم .
ویو جونگ کوک :
چند دقیقه بعد اینکه برگشتم کلاس معلم دوباره گفت برو ببین بهوش اومده یا نه .
وقتی رفتم میخواستم برم تو ولی صداشون رو شنیدم .
پرستار : دخترم ، بهوش اومدی خداروشکر ، راستی ... کی کتکت زده ؟
+ چرا همچین سوالی میکنین ؟
پرستار : شکمت و صورتت کبود و زخم شده . زخم و کبودی های زیاد دیگه ای هم داری .
کسی که زشته حقش همینه . رفتم تو و ...( همون اتفاقا تا وقتی مدرسه تموم شد )
وقتی مدرسه تموم شد با هیونا رفتیم عمارت من که هیونا گفت بریم خرید برای فردا .
و حاضر شدیم و رفتیم یکی از ماساژ هایی کههیونا گفت .
وقتی رسیدیم مستقیم رفتیم تو یه مغازه ، هیونا هر سال از همونجا خرید میکنه .
( همون اتفاقا دیگه تا ات رفت )
چند دقیقه بعد اینکه ات رفت ماهم رفتیم . اون لباسی که هیونا خرید بهش نمیومد زیاد ولی خب بهتر از ات عه . برگشتیم عمارت که شب شده بود .
مشر*وب خوردیم که مست شدیم . هیونا اومد روی پام نشست که باعث شد تح*ریک شم .
_ میخوامت
÷ منم د*دی
همونجا لباساشو در آوردم و کردمش . صدای هیونا تا آسمون میرفت .
÷ آههههه د*دی خیلی آهههه کنده ، تند تر آههههه
_ ناله کن بیب نگران نباش قراره به فا*ک بری
÷ آیییی آههههه هههه هییییی آههههه یههههه عالیه آههه عا آههه لی آهههه یه
________
اسلاید دو لباسی که ات برای مهمونی خرید
۷.۷k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.