راستی دارم تموم میشه داستانمون انرژی بده با لایکت🍫💖
وقتی وارد اون خونه ی پر زرق و برق شدن
جین شی واقعا شگفت زده شده بود
باخودش گفت من الان مثلا گروگانم نه ملکه🧐
صدای پای یکی می اومد که انگار داشت به جین شی و ادم های گروگانگیر نزدیک می شد
پدرش بود با یه دادگفت: اهان اهان جین شی دخترم از خودت بگو نترسیدی که(باخنده های مزخرف حرف می زد) ••••••••گفت: نه دختر من نمی ترسه اون قوی هست چسب رو از دهن جین شی باز کرد
از اون طرف کامولیای بدبخت که بهش شوک وارد شده بود از این پلیس به اون پلیس که بهتون گفته بودم
می رفت اخر سر یه تاکسی که راننده اش یه مرد پیری بود گریه های کامولیا رو دید
گفت: دخترم؟! دخترم؟! حالت خوبه؟) کامولیا: نه اقا😭. پیرمرده.: چرا! 😥 کامولیا داستان رو گفت
پیر مرد: وای توهم بیا سوار شو این پیر مرد می رسونت🤗
کامولیا؛:: اقا اقا مرسی(باصدای بلند وخوشحال) "'"'" "' دوساعت بعد
کامولیا ردشون رو زده بود و باهزاران بدبختی اون هارو پیدا کرد با پیرمرده از ماشین اون پیاده شد
گفت اقا ممنون دیگه مزاحمتون نمی شم چقدر بدم پول بهتون؟ هر چند که الان نمی تونم بدم ولی
بعدا شاید یه کاری کنم توجه توجه پارت بعدی قسمت اخره بای🤎🍫
جین شی واقعا شگفت زده شده بود
باخودش گفت من الان مثلا گروگانم نه ملکه🧐
صدای پای یکی می اومد که انگار داشت به جین شی و ادم های گروگانگیر نزدیک می شد
پدرش بود با یه دادگفت: اهان اهان جین شی دخترم از خودت بگو نترسیدی که(باخنده های مزخرف حرف می زد) ••••••••گفت: نه دختر من نمی ترسه اون قوی هست چسب رو از دهن جین شی باز کرد
از اون طرف کامولیای بدبخت که بهش شوک وارد شده بود از این پلیس به اون پلیس که بهتون گفته بودم
می رفت اخر سر یه تاکسی که راننده اش یه مرد پیری بود گریه های کامولیا رو دید
گفت: دخترم؟! دخترم؟! حالت خوبه؟) کامولیا: نه اقا😭. پیرمرده.: چرا! 😥 کامولیا داستان رو گفت
پیر مرد: وای توهم بیا سوار شو این پیر مرد می رسونت🤗
کامولیا؛:: اقا اقا مرسی(باصدای بلند وخوشحال) "'"'" "' دوساعت بعد
کامولیا ردشون رو زده بود و باهزاران بدبختی اون هارو پیدا کرد با پیرمرده از ماشین اون پیاده شد
گفت اقا ممنون دیگه مزاحمتون نمی شم چقدر بدم پول بهتون؟ هر چند که الان نمی تونم بدم ولی
بعدا شاید یه کاری کنم توجه توجه پارت بعدی قسمت اخره بای🤎🍫
۵.۲k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.