همه چی از اون شب شروع شد...؟!p25«ویرایش شده...از اول بخونید»
+_انیوهیگاسیو(خداحافظ)
؛بای
خلاصه چند روز گذشت و همه ی سکانس های ام وی پر شد مثلاً شهربازی رفتن،خرید کردن،بستنی خوردن،کافه رفتنو خلاصه دِیلی روتین...
پرش زمانی به چند روز بعد از منتشر شدن ام وی...
یونجی ویو.
یه چند وقتیه که هیترا تهدید به مرگم میکنن ولی من جدی نمیگیریم بابا من بادیگارد دارم و کل پلیس کره پشتمه و کمپانی اجازه نمیده برام اتفاقی بیوفته همونطور که برای بقیه ایدلا اتفاقی نمیوفته...
خلاصه ساعت حدود نه بود که از خواب پاشدم و بعد انجام کارای لازم رفتم پایین که صبحونه بخورم...(خونش دو طبقه ای😑)نون تست و نوتلا رو آوردم و داشتم لقمه میگرفتم که به گوشیم پیام اومد از طرف جیمین بود...
پیام:
_انیونگ یونجیا میگم میای امروز بریم کافه؟
+انیونگ جیمینا...اره چرا که نه ولی ساعت چند؟
_هوووومممم خب الان ساعت نه و نیمه...ده و نیم چطوره؟
+هوم خوبه باشه دارم اما ه میشم بیا کمپانی از اونجا با هم بریم...!
_باشه میبینمت😊
+میبینمت😊
پرش زمانی به بعد ماده شدن یونجی...(عکس استایلشو میزارم)
یونجی ویو.
خبب تقریبا نزدیکم دیگه...وا چرا جلو کمپانی جای پارک نیست؟ای بابا...مجبور شدم دو خیابون برم اونور تر اههه...الان می اینهمه راهو پیاده بره؟خب معلومه دیگه خود خیارم...هن؟چی؟الان چی گفتم؟خیار؟ای بابا خل شدی رفت یونجی...ول باو عه وا ساعت ده و بیستو پنج دقیقه اس...دیرم شددددد...
داشتم میرفتم سمت کمپانی که ینفرو دیدم خیلی مشکوک بود داشت از دور میومد منم بادیگارد باهام نبود یکم ترسیدم حقیقتا...داشتم از کنارش رد میشدم که احساس کردم یه چیز سرد رفت تو شکمم و لباسم کامل خیس شد...یدیقه سر جام خشکم زد...دستمو نگاه کردم...خوووووونننننننن اههههه...و.وای دارم میمیرم...ولی من هنوز جوونم...نمیخوام بمیرمممم عررررر(یونجی خواهرم صب کن شاید نمردی ای بابا)
به زور خودمو رسوندن به دیوار کمپانی و دستمو رو جای زخمم گذاشتم خیلی درد میکرد دستم خونی بود و من داشتم به دیوار میکشیدمش...یااا خبرنگارا چرا اینجان؟بزور خودمو رسوندم به در و رفتم داخل...
+ج.جی.جیمینا...ب.بیا ب.بر.بریم
جیمین ویو.
منتظر یونجی بودم که خبرنگارا اومدن...داشتن راجب ام وی سوال میپرسیدن که منو یونجی باهم رابطه داریم یا نه که صدای یونجی اومد...
یا خدااا یونجی چرا اینقدر عرق کرده؟از سر تا پاشو نگاه کردم که توجهم به شکمش جلب شد...چ.چی؟چاقو خوردههه؟
+ج.جی.جیمینا...ب.بیا ب.بر.بریم
و بعدش افتاد رو زمین...داشتم سمتش میدوییدم که...
ادامه دارد...
شرطا ۱۰ لایک
۱۹ کامنت
بچه ها از این به بعد هر وقت همه ی کامنتاتونو لایکت کردم یعنی اینکه پارت بعد اپ شده...
حمایت؟
؛بای
خلاصه چند روز گذشت و همه ی سکانس های ام وی پر شد مثلاً شهربازی رفتن،خرید کردن،بستنی خوردن،کافه رفتنو خلاصه دِیلی روتین...
پرش زمانی به چند روز بعد از منتشر شدن ام وی...
یونجی ویو.
یه چند وقتیه که هیترا تهدید به مرگم میکنن ولی من جدی نمیگیریم بابا من بادیگارد دارم و کل پلیس کره پشتمه و کمپانی اجازه نمیده برام اتفاقی بیوفته همونطور که برای بقیه ایدلا اتفاقی نمیوفته...
خلاصه ساعت حدود نه بود که از خواب پاشدم و بعد انجام کارای لازم رفتم پایین که صبحونه بخورم...(خونش دو طبقه ای😑)نون تست و نوتلا رو آوردم و داشتم لقمه میگرفتم که به گوشیم پیام اومد از طرف جیمین بود...
پیام:
_انیونگ یونجیا میگم میای امروز بریم کافه؟
+انیونگ جیمینا...اره چرا که نه ولی ساعت چند؟
_هوووومممم خب الان ساعت نه و نیمه...ده و نیم چطوره؟
+هوم خوبه باشه دارم اما ه میشم بیا کمپانی از اونجا با هم بریم...!
_باشه میبینمت😊
+میبینمت😊
پرش زمانی به بعد ماده شدن یونجی...(عکس استایلشو میزارم)
یونجی ویو.
خبب تقریبا نزدیکم دیگه...وا چرا جلو کمپانی جای پارک نیست؟ای بابا...مجبور شدم دو خیابون برم اونور تر اههه...الان می اینهمه راهو پیاده بره؟خب معلومه دیگه خود خیارم...هن؟چی؟الان چی گفتم؟خیار؟ای بابا خل شدی رفت یونجی...ول باو عه وا ساعت ده و بیستو پنج دقیقه اس...دیرم شددددد...
داشتم میرفتم سمت کمپانی که ینفرو دیدم خیلی مشکوک بود داشت از دور میومد منم بادیگارد باهام نبود یکم ترسیدم حقیقتا...داشتم از کنارش رد میشدم که احساس کردم یه چیز سرد رفت تو شکمم و لباسم کامل خیس شد...یدیقه سر جام خشکم زد...دستمو نگاه کردم...خوووووونننننننن اههههه...و.وای دارم میمیرم...ولی من هنوز جوونم...نمیخوام بمیرمممم عررررر(یونجی خواهرم صب کن شاید نمردی ای بابا)
به زور خودمو رسوندن به دیوار کمپانی و دستمو رو جای زخمم گذاشتم خیلی درد میکرد دستم خونی بود و من داشتم به دیوار میکشیدمش...یااا خبرنگارا چرا اینجان؟بزور خودمو رسوندم به در و رفتم داخل...
+ج.جی.جیمینا...ب.بیا ب.بر.بریم
جیمین ویو.
منتظر یونجی بودم که خبرنگارا اومدن...داشتن راجب ام وی سوال میپرسیدن که منو یونجی باهم رابطه داریم یا نه که صدای یونجی اومد...
یا خدااا یونجی چرا اینقدر عرق کرده؟از سر تا پاشو نگاه کردم که توجهم به شکمش جلب شد...چ.چی؟چاقو خوردههه؟
+ج.جی.جیمینا...ب.بیا ب.بر.بریم
و بعدش افتاد رو زمین...داشتم سمتش میدوییدم که...
ادامه دارد...
شرطا ۱۰ لایک
۱۹ کامنت
بچه ها از این به بعد هر وقت همه ی کامنتاتونو لایکت کردم یعنی اینکه پارت بعد اپ شده...
حمایت؟
۵.۱k
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.