part 6
وقتی به بیرون از اتاق رفتیم به سمت پایین حرکت کرد و منم دنبالش رفتم.
وقتی به پایین رسیدم میز ناهار خوری ۱۲ نفره ای که از غذای های رنگی رنگی پر شده بود رو دیدم.
حتی دیدنش هم ادمو گرسنه میکرد ولی چند نفر که تاحالا ندیده بودمشون اونجا بودن ۶ نفر بودن.
که همون خدمتکاره که غذارو برام اورد تو اتاق رو دیدم که داشت خودشو به اونا میچسبوند واقعا نمیدونم چرا ولی حرصم گرفت.
رفتم دقیقا کنار یکی از اون پسرا نشستم که اون دختر رو دیدم ک گفت:تو چرا اینجا نشستی
ات:چون دوست دارم
گفت:تو حق..
که با حرف کوک دیگه ادامه نداد.
کوک:نایون بس کن اون از این به بعد جزوی از این خانوادس
پس اسمش نایون بود.
غذای کمی خوردم که دل درد شدیدی گرفتم واقعا دلیل این دل دردو نمیدونستم.
تشکر کردم و به سمت اتاقم راه افتادم که نگاه کوک رو حس کردم ولی توجی نکردم و راهمو ادامه دادم.
به سمت اتاق رفتم و روی تخت دراز کشیدم.
هر دیقه نفسم داشت میگرفت.
میخواستم کسی رو صدا کنم ولی صدام در نمیومد که با صدای در به خواب عمیقی فرو رفتم.
وقتی به پایین رسیدم میز ناهار خوری ۱۲ نفره ای که از غذای های رنگی رنگی پر شده بود رو دیدم.
حتی دیدنش هم ادمو گرسنه میکرد ولی چند نفر که تاحالا ندیده بودمشون اونجا بودن ۶ نفر بودن.
که همون خدمتکاره که غذارو برام اورد تو اتاق رو دیدم که داشت خودشو به اونا میچسبوند واقعا نمیدونم چرا ولی حرصم گرفت.
رفتم دقیقا کنار یکی از اون پسرا نشستم که اون دختر رو دیدم ک گفت:تو چرا اینجا نشستی
ات:چون دوست دارم
گفت:تو حق..
که با حرف کوک دیگه ادامه نداد.
کوک:نایون بس کن اون از این به بعد جزوی از این خانوادس
پس اسمش نایون بود.
غذای کمی خوردم که دل درد شدیدی گرفتم واقعا دلیل این دل دردو نمیدونستم.
تشکر کردم و به سمت اتاقم راه افتادم که نگاه کوک رو حس کردم ولی توجی نکردم و راهمو ادامه دادم.
به سمت اتاق رفتم و روی تخت دراز کشیدم.
هر دیقه نفسم داشت میگرفت.
میخواستم کسی رو صدا کنم ولی صدام در نمیومد که با صدای در به خواب عمیقی فرو رفتم.
۱۰.۵k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱