Part 9 نیش شیرین
هوسوک گفت: اوه راستی داشت یادم میرفت... تو ماشینم پره همبرگره! برای شام گرفتم الان میرم میارم.
تهیونگ خندش گرفت و آروم گفت: حسودی نکن کوک
+ میشه اینقدر به من وصله نچسبونی؟
متوجه حرفهاشون نشدم پس رفتم میز شام رو آماده کنم.
بعد از اینکه هوسوک همبرگر ها رو آورد و من گذاشتم تو بشقاب ها رفتیم و بقیه رو خبر کردیم.
پشت میز که نشستم افتادم کنار جیمین و متوجه نگاه معنادار جونگکوک شدم معنی اش این بود: " نباید کنار اون بشینی! "
لرزه به جونم افتاد و با خودم گفتم که نکنه جیمین خطرناکه و یا نباید چون اون خوناشامه و من مال جونگکوکم کاری کنم که توجه جیمین جلب بشه؟
تهیونگ اشاره کرد که غذام رو بخورم و بعد اطاعت کردم.
بعد از خودن غذا و متفرق شدن پسرا میز رو جمع کردم و ظرف ها رو شستم.
جونگکوک اعلام کرد: اینجا خونه ی خودتونه راحت باشید. هم خونههای جدیدم
یعنی چی؟!
الان یه جور خانواده حساب میشیم؟
همه که رفتن تو اتاق هاشون من همه ی آشپزخونه رو مرتب کردم و رفتم بالا که یهو دستی منو به سمت خودش کشید و کوبوند به دیوار...
تهیونگ خندش گرفت و آروم گفت: حسودی نکن کوک
+ میشه اینقدر به من وصله نچسبونی؟
متوجه حرفهاشون نشدم پس رفتم میز شام رو آماده کنم.
بعد از اینکه هوسوک همبرگر ها رو آورد و من گذاشتم تو بشقاب ها رفتیم و بقیه رو خبر کردیم.
پشت میز که نشستم افتادم کنار جیمین و متوجه نگاه معنادار جونگکوک شدم معنی اش این بود: " نباید کنار اون بشینی! "
لرزه به جونم افتاد و با خودم گفتم که نکنه جیمین خطرناکه و یا نباید چون اون خوناشامه و من مال جونگکوکم کاری کنم که توجه جیمین جلب بشه؟
تهیونگ اشاره کرد که غذام رو بخورم و بعد اطاعت کردم.
بعد از خودن غذا و متفرق شدن پسرا میز رو جمع کردم و ظرف ها رو شستم.
جونگکوک اعلام کرد: اینجا خونه ی خودتونه راحت باشید. هم خونههای جدیدم
یعنی چی؟!
الان یه جور خانواده حساب میشیم؟
همه که رفتن تو اتاق هاشون من همه ی آشپزخونه رو مرتب کردم و رفتم بالا که یهو دستی منو به سمت خودش کشید و کوبوند به دیوار...
۲.۵k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.