p25
جیمین: اره... میرم کارای ترخیصشو انجام بدم
جیمین رفت یونگی کمکم کرد لباسمو بپوشم از رو تخت بلند شدمو رفتیم خونه
رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم
جیمین: بیا دارو هات
ات: مرسی (اروم)
دارو رو خوردم نشستم رو مبل
یونگی: حالت خوبه؟
سرمو به معنیه اره تکون دادم
جیمین: چرا انقدر حالشو میپرسی
یونگی: نکرانشم خب
همه: خنده
ات: خوابم میاد میرم بخوابم
جیمین و یونگی: باشه شب بخیر
رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردمو رو تخت دراز کشیدم خیلی ناراحت شدم نمیتونم مادر شم اما خب اتفاقیه که افتاده پس دیگه بهش فکر نکردمو خوابیدم
صبح با الارم گوشیم بیدار شدم
ات: من چرا تو اتاق خودم نیستم؟
یونگی: اینجا خونه منه
ات: من کی اومدم اینجا؟
یوپگی: دیشب خونه شما خوابیدم نصفه شبی جیمین مجبور شد بره کانادا تو رو اوردم اینجا
ات: اها... لباسامو اوردی؟
یونگی: اره... راستی دکتر گفت وفتی بیدار شدیم دارو تو بخوری
ات: باسه... داروم کجاست
یونگی: اشپزخونه
ات: اوک
رفتم تو اشپزخونه دارو هامو بخورم یکی از پشت بغلم کرد و گردنمو بوسید
ات: لبخند
یونگی: میدونستی خیلی بوی خوبی میدی
ات: لبخند... توهم همینطور
یونگی: دلدردت بهتره
ات:اره دیگه درد نمیکنه
یونگی: خوبه، بیا صبحونه بخور
ات: باش
رفتیم صبحونه بخوریم نشست پشت میز منم خواستم بشینم که مچ دستمو گرفت منو نشوند رو پاش
یونگی: بشین اینجا خودم بهت غذا میدم
ات: با... باشه(خجالت)
یونگی: از من خجالت نکش... حالا بگو عااا
ات: یاا من بچه نیستم
یونگی: خنده... باشت ولی خودم بهت میدم
ات: هعی باش
دهنمو باز کردم گزاشت دهنم
ات:خودم میتونم بخورم(دهن پر)
یونگی: لازم نکرده
بعد از صبحونه رفتم تو حال رو مبل دراز کشیدم که یونگی اومد پیشم
یونگی: میخوای بریم خرید حال و هوات عوض شه
ات: اره بریم
رفتم بالا لباسمو عوض کردمو موهامو بستم و رفتم پایین
یونگی: بریم
رفتیم سوار ماشین شدم و حرکت کردیم سمت پاساژ رفتیم تو
یه لباسو اذوس دیدم خیلی خوشگل بود بابا چی داری میگی تو که قرار نیست عروسی کنی
یونگی: وقت عروسیمون همینو برات میخرم
ات: چی با منی
یونگی: دیدم به این لباس نگاه می کنی... گفتم وقت عروسیمون برات میخرم
ات: خجالت
یونگی: خجالت نکش بیا فعلا لباسای دیگه رو ببین
ات: باش
رفتم دنبالش رفتیم تو یه مغازه
یونگی: این چطوره؟
ات: اره قشنگه
یونگی: خانوم لطفا این لباسو سایز ***بدین
@چشم
ات:تو سایز منو از کجا میدونی؟
یونگی: من که دیدمت
ات: ها درسته... خجالت
یونگی: خنده
ات: چیشده
یونگی: هیجی
ات: باش
لباسو اورد پروف نکردم همونو گرفتیم
یونگی: بیا بریم جواهر فروشی
ات: باش
رفتیم جواهر فروشی دیدم یه ست گردنبند کاپلی نشون داد(عکسشو میزارم)
یونگی: اون خوبه؟
ات: اره(ذوق)
یونگی: لبخند... باسه پس... اقا همینومیبریم
@بله
گردنبندو خریدیدم بعد برگشتیم خونه
یونگی: بیا حالا دیکه همه میدونن چقدر همو دوست داریم
ات: لبخند
گردنبندارو گردن کردیم همونطور که یوار ماشین بودیم سرشو اورد یه بوسه رو لبم گزاشت
یونگی: خیلی دوست دارم
ات: من بیشتر
یوتگی: من بیشتررر
ات: نه من
یونگی: باشه من کم اوردم
ات: لبخند
برگشتیم خونه
یونگی: بیا بریو رو پشت بوم
ات: باش
رفتیم بالا پشت بوم نشستیم منظره ی شب خیلی قشنگ بود
ات: اینجا تو شب خیلی قشنگه
یونگی: اره ولی نه به قشنگی تو
ات: لبخند... هی خجالت میکشم اینطوری نگو
شوگا: باش
ات: میگم یونگی
یونگی: بله
ات: تو ناراحت نیستی؟
یوتگی: چرا؟
ات: چون من نمیتونم بچه دار شم
شوگا: چرا ناراحت شدم... اما خب اینکه خودت سالمی مهم تره
ات: لبخند
که...
ادامه دارد
پارت بعدو یا شب میزارپ یا فردا بعد مدرسه
جیمین رفت یونگی کمکم کرد لباسمو بپوشم از رو تخت بلند شدمو رفتیم خونه
رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم
جیمین: بیا دارو هات
ات: مرسی (اروم)
دارو رو خوردم نشستم رو مبل
یونگی: حالت خوبه؟
سرمو به معنیه اره تکون دادم
جیمین: چرا انقدر حالشو میپرسی
یونگی: نکرانشم خب
همه: خنده
ات: خوابم میاد میرم بخوابم
جیمین و یونگی: باشه شب بخیر
رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردمو رو تخت دراز کشیدم خیلی ناراحت شدم نمیتونم مادر شم اما خب اتفاقیه که افتاده پس دیگه بهش فکر نکردمو خوابیدم
صبح با الارم گوشیم بیدار شدم
ات: من چرا تو اتاق خودم نیستم؟
یونگی: اینجا خونه منه
ات: من کی اومدم اینجا؟
یوپگی: دیشب خونه شما خوابیدم نصفه شبی جیمین مجبور شد بره کانادا تو رو اوردم اینجا
ات: اها... لباسامو اوردی؟
یونگی: اره... راستی دکتر گفت وفتی بیدار شدیم دارو تو بخوری
ات: باسه... داروم کجاست
یونگی: اشپزخونه
ات: اوک
رفتم تو اشپزخونه دارو هامو بخورم یکی از پشت بغلم کرد و گردنمو بوسید
ات: لبخند
یونگی: میدونستی خیلی بوی خوبی میدی
ات: لبخند... توهم همینطور
یونگی: دلدردت بهتره
ات:اره دیگه درد نمیکنه
یونگی: خوبه، بیا صبحونه بخور
ات: باش
رفتیم صبحونه بخوریم نشست پشت میز منم خواستم بشینم که مچ دستمو گرفت منو نشوند رو پاش
یونگی: بشین اینجا خودم بهت غذا میدم
ات: با... باشه(خجالت)
یونگی: از من خجالت نکش... حالا بگو عااا
ات: یاا من بچه نیستم
یونگی: خنده... باشت ولی خودم بهت میدم
ات: هعی باش
دهنمو باز کردم گزاشت دهنم
ات:خودم میتونم بخورم(دهن پر)
یونگی: لازم نکرده
بعد از صبحونه رفتم تو حال رو مبل دراز کشیدم که یونگی اومد پیشم
یونگی: میخوای بریم خرید حال و هوات عوض شه
ات: اره بریم
رفتم بالا لباسمو عوض کردمو موهامو بستم و رفتم پایین
یونگی: بریم
رفتیم سوار ماشین شدم و حرکت کردیم سمت پاساژ رفتیم تو
یه لباسو اذوس دیدم خیلی خوشگل بود بابا چی داری میگی تو که قرار نیست عروسی کنی
یونگی: وقت عروسیمون همینو برات میخرم
ات: چی با منی
یونگی: دیدم به این لباس نگاه می کنی... گفتم وقت عروسیمون برات میخرم
ات: خجالت
یونگی: خجالت نکش بیا فعلا لباسای دیگه رو ببین
ات: باش
رفتم دنبالش رفتیم تو یه مغازه
یونگی: این چطوره؟
ات: اره قشنگه
یونگی: خانوم لطفا این لباسو سایز ***بدین
@چشم
ات:تو سایز منو از کجا میدونی؟
یونگی: من که دیدمت
ات: ها درسته... خجالت
یونگی: خنده
ات: چیشده
یونگی: هیجی
ات: باش
لباسو اورد پروف نکردم همونو گرفتیم
یونگی: بیا بریم جواهر فروشی
ات: باش
رفتیم جواهر فروشی دیدم یه ست گردنبند کاپلی نشون داد(عکسشو میزارم)
یونگی: اون خوبه؟
ات: اره(ذوق)
یونگی: لبخند... باسه پس... اقا همینومیبریم
@بله
گردنبندو خریدیدم بعد برگشتیم خونه
یونگی: بیا حالا دیکه همه میدونن چقدر همو دوست داریم
ات: لبخند
گردنبندارو گردن کردیم همونطور که یوار ماشین بودیم سرشو اورد یه بوسه رو لبم گزاشت
یونگی: خیلی دوست دارم
ات: من بیشتر
یوتگی: من بیشتررر
ات: نه من
یونگی: باشه من کم اوردم
ات: لبخند
برگشتیم خونه
یونگی: بیا بریو رو پشت بوم
ات: باش
رفتیم بالا پشت بوم نشستیم منظره ی شب خیلی قشنگ بود
ات: اینجا تو شب خیلی قشنگه
یونگی: اره ولی نه به قشنگی تو
ات: لبخند... هی خجالت میکشم اینطوری نگو
شوگا: باش
ات: میگم یونگی
یونگی: بله
ات: تو ناراحت نیستی؟
یوتگی: چرا؟
ات: چون من نمیتونم بچه دار شم
شوگا: چرا ناراحت شدم... اما خب اینکه خودت سالمی مهم تره
ات: لبخند
که...
ادامه دارد
پارت بعدو یا شب میزارپ یا فردا بعد مدرسه
۳۶.۷k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.