خشم من... فیک جونگکوک
پارت:6
-چطور...بدون...اجاز
اومد سمتم و روی تخت نشست و گفت:
+بدنت هم پر زخمه چرا نگفتی بچه های مدرسه اذیتت میکنن؟
سرم رو انداختم پایین
+جواب بده
-ب کی بگم؟
+ه..ا؟
-مگ کسی هست که بهش بگم خانواده ای ندارم تو هم وقت خودت رو تلف نکن از من گذشته چند روز دیگه مدرسه تمام میشه و منم خلاص میشم
+یعنی تا اون موقع میخای کتک خور باشی؟
سرم رو انداختم پایین و زیر لب گفتم:
-تا الان که بودم بقیشم ی کاری میکنم
فکم رو گرفت توی دستش و گفت:
+از الان من هستم کسی اجازه نداری اذیتت کنه
سرم رو سری از دستش دور کردم و گفتم:
-دلت برای من نسوزه من نیازی به دلسوزی یکی مثل تو ندارن
+یکی مثل من؟مگ من چمه؟
-تو دیونه ای همون روز اول یادت نیست تو نمیدونی خانوادت چ بلایی ب سر من اوردن
وگرنه از خودت منتفر میشدی
داشت نگام میکرد ک گفتم:
-برو بیرون
بدون حرفی اونجارو ترک کرد
به لباسم نگاه کردم
لباس خودش رو تنم کرده بود
خنده عصبی کردم و لباس رو در اوردم و لباس های خودم رو پوشیدم
"دو روز بعد"
×بله ات میخاستی با من صحبت کنی
-خانم میخاستم بگم که من میخام برم
×کجا!؟
-میخام از اینجا برم
×یعنی چی که میخای بری تو اینجا بزرگ شدی
-ولی قرار نیست تا اخر عمر اینجا زندگی کنم من دیگه بچه نیستم
×هرجوری که خودت میخای
لبخندی زدم و تعظیم کردم و رفتم سمت اتاقم که دیدم
پسر رییس پشت در وایساده بود و داشت به حرفامون گوش میداد
وقتی دیدمش بهش نگاه کردم و از کنارش رد شدم
حس کردم که داره دنبالش میاد
رفتم توی اتاقم اونم باهام اومد
+یعنی چی ک میخای بری
بدون نگاه کردن بهش جواب دادم
-یعنی میخام برم
دستم رو گرفت و منو کشید سمت خودش و توی صورتم غرید
+تو جایی نمیری
-ازتون اجازه نگرفتم
+در هر صورت من اجازه نمیدم
-اونی که باید اجازه میداد داد
ی قدم دیگه بهم نزدیک شد و گفت:
+اینقدر روی اعصاب من راه نرو
-من کاری به شما ندارم شما گیر دادین به من
+دلیل رفتنت چیع
-میخام زندگی کنم
+دقیقا چطوری میخای زندگی کنم
-درسم رو میخونم و کار میکنم و با کسی ک عاشقشم ازدواج میکنم
+کسی که عاشقشی!؟فکر کردی که من میزارم
-به شما....
این داشت چیکار میکرد
با دوتا دستم زدم رو سینش و از خودم دور کردم
با نفس نفس به چشمام نگاه کرد و لبش رو لیسید
با خشم بهش نگاه کردم و محکم بهش سیلی زدم
-دیگه این کار رو نکن...ادامه دارد
-چطور...بدون...اجاز
اومد سمتم و روی تخت نشست و گفت:
+بدنت هم پر زخمه چرا نگفتی بچه های مدرسه اذیتت میکنن؟
سرم رو انداختم پایین
+جواب بده
-ب کی بگم؟
+ه..ا؟
-مگ کسی هست که بهش بگم خانواده ای ندارم تو هم وقت خودت رو تلف نکن از من گذشته چند روز دیگه مدرسه تمام میشه و منم خلاص میشم
+یعنی تا اون موقع میخای کتک خور باشی؟
سرم رو انداختم پایین و زیر لب گفتم:
-تا الان که بودم بقیشم ی کاری میکنم
فکم رو گرفت توی دستش و گفت:
+از الان من هستم کسی اجازه نداری اذیتت کنه
سرم رو سری از دستش دور کردم و گفتم:
-دلت برای من نسوزه من نیازی به دلسوزی یکی مثل تو ندارن
+یکی مثل من؟مگ من چمه؟
-تو دیونه ای همون روز اول یادت نیست تو نمیدونی خانوادت چ بلایی ب سر من اوردن
وگرنه از خودت منتفر میشدی
داشت نگام میکرد ک گفتم:
-برو بیرون
بدون حرفی اونجارو ترک کرد
به لباسم نگاه کردم
لباس خودش رو تنم کرده بود
خنده عصبی کردم و لباس رو در اوردم و لباس های خودم رو پوشیدم
"دو روز بعد"
×بله ات میخاستی با من صحبت کنی
-خانم میخاستم بگم که من میخام برم
×کجا!؟
-میخام از اینجا برم
×یعنی چی که میخای بری تو اینجا بزرگ شدی
-ولی قرار نیست تا اخر عمر اینجا زندگی کنم من دیگه بچه نیستم
×هرجوری که خودت میخای
لبخندی زدم و تعظیم کردم و رفتم سمت اتاقم که دیدم
پسر رییس پشت در وایساده بود و داشت به حرفامون گوش میداد
وقتی دیدمش بهش نگاه کردم و از کنارش رد شدم
حس کردم که داره دنبالش میاد
رفتم توی اتاقم اونم باهام اومد
+یعنی چی ک میخای بری
بدون نگاه کردن بهش جواب دادم
-یعنی میخام برم
دستم رو گرفت و منو کشید سمت خودش و توی صورتم غرید
+تو جایی نمیری
-ازتون اجازه نگرفتم
+در هر صورت من اجازه نمیدم
-اونی که باید اجازه میداد داد
ی قدم دیگه بهم نزدیک شد و گفت:
+اینقدر روی اعصاب من راه نرو
-من کاری به شما ندارم شما گیر دادین به من
+دلیل رفتنت چیع
-میخام زندگی کنم
+دقیقا چطوری میخای زندگی کنم
-درسم رو میخونم و کار میکنم و با کسی ک عاشقشم ازدواج میکنم
+کسی که عاشقشی!؟فکر کردی که من میزارم
-به شما....
این داشت چیکار میکرد
با دوتا دستم زدم رو سینش و از خودم دور کردم
با نفس نفس به چشمام نگاه کرد و لبش رو لیسید
با خشم بهش نگاه کردم و محکم بهش سیلی زدم
-دیگه این کار رو نکن...ادامه دارد
۲۵.۷k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.