عمارت کیم
ᴋɪᴍ'ꜱ ᴍᴀɴꜱɪᴏɴ
ᴘᴀʀᴛ 4
کمی که گذشت رسیدم عمارت اسپیریت گذاشتم استبل وارد عمارت شدم که متوجه شدم خدمتکار ها دارن میز ناهار رو میچینن برای همین رفتم اتاقم تاج گل رو از رو سرم برداشتم موهام و لباسم مرتب کردم دوباره تاج گل گذاشتم سرم رفتم پایین کنار ماریان نشستم که مادر تا چشمش بهم خورد سریع گفت
مامان ات:پناه بر خدا دختر این چیه گذاشتی رو سرت!؟
_مادر جان سخت نگیر تاج گله دیگه
مامان ات:ات تو هفته دیگه ۱۷ سالت میشه یکم خانومانه رفتار کن!
_مگه رفتار هام چشه؟ دختر های هم سن من مثل یخ سردن دوست ندارم مثل اونا باشم
مامان ات:از دست تو
بعد شروع کردیم به خوردن ناهار..... بعد ناهار رفتم توی اتاقم ۲ ساعتی رو به طراحی لباس گذروندم ساعت تقریبا ۵ بود مهمونی ساعت ۸ شروع میشد خدمتکار و ماریان اومدن اتاقم کمک کردن آماده بشم بعد از اینکه آماده شدم رفتم طبقه پایین پیش مامان و بابا
مامان ات:عیجانم دخترم چقدر خانم شده البته اگه میذاشتی لباست خودم انتخاب میکردم خیلی بهتر بود!
_مادر ول کنید دیگه مهم اینه که خودم دوستش دارم!
بابای ات:عی بابا کاترین ول کن دیگه دختر به این قشنگی
_(خنده)
مامان ات: دیگه از دست شما دوتا چیکار کنم دیگه برید دیره
بعد با بابا سوار کالسکه شدیم به طرف قصر راه افتادیم کمی که گذشت رسیدم پیاده شدیم که بازوی بابا رو گرفتم بعد خوندن اسم پدر وارد تالار مهمونی شدیم سالن پر از لباس های رنگی و پف پفی بود موسیقی ملایمی پخش شده بود که باعت شد اینجا کلاسیک تر بشه همه یه جوری تحقیر آمیزی بهم نگاه میکردن انگار تاحالا آدم ندیدن لباس من با لباس همه فرق می کرد و خوشحال بودم که متفاوت از بقیه بودم کنار میز پیش بابا نشستم تلاش میکردم رفتار مناسبی داشته باشم عههههههه ملکه و پادشاه هم در قسمت بالای سالن نشسته بودن به قسمت رقص نگاه میکردن پادشاه پر جذبه و سرد و جدی نشسته بود ملکه هم پرقدرت مثل یه طاووس زیبا کنار پادشاه بود تو فکر بودم که ورود ولیعهد رو اعلام کردن برگشتم تا بیبنم کیه ..... وای اینکه اون پسر کنار رودخونه بود وایسا اون روز تو جنگل... چرا زود تر نفهمیدم وای
ویو تهیونگ
ورود منو اعلام کردن وارد مهمونی شدم که همه نگاه ها روی من جلب شد توی جمع دنبال ات بودم که پیداش کردم مثل همیشه متفاوت لباسی که تنش بود تو تن هیچ کس ندیده بودم زیبا بود زیبا تر و کیوت تر شده بود محوش شده بودم اون هم با شوک بهم نگاه میکردن فک کنم فهمید بود کی ام کیوت بودش باعث شد خندم بگیره رفتم پیش پدر و مادر نشستم تا مراسم رقص شروع بشه
ویو ات
کمی که گذشت از شوک در اومدم با این موضوع کنار اومدم واقعن بهش میخورد ولیعهد باشه کمی شیرینی خوردم که اعلام کردن مراسم رقص تانگو شروع شد دست بابا گرفتم رفتم وسط باهاش رقصیدیم کمی که گذشت از بابا جدا شدم سرم برگردوندم که دیدم ولیعهد جلومه
+افتخار رقص میدین بانوی من؟(لبخند)
_با کمال میل (لبخند)
بعد آهنگ شروع شد و وسط زوج ها آروم و کلاسیک می رقصیدیم حس خوبی داشت کنارش رقصیدن بهم یه آرامش خاصی رو میداد
ویو تهیونگ
خیلی خوشحال بودم که داشتم باهاش می رقصیدم بعد از رقص جوری که کسی متوجه نشه دستش گرفتم بردم به باغ قصر
_پس شما ولیعهد بودین نگفتین
+خب اگه میگفتم خیلی رسمی میشد ترجیه دادم نگم بانوی من
_اینجا جای خیلی قشنگی عه
+درست مثل خودت
_(یکم گوجه شد)
دیدم توجهش به گل های رز سفید جلب شد رفتم ۱ دونه چیندم روبه روش گرفتم و گفتم
+این گل از من قبول میکنید بانوی من؟
_ممنون(لبخند و گل گرفت بو کرد)
+رز سفید دوست دارین؟
_بله عاشق شونم
+(خنده)
بعد توی باغ با هم قدم زدیم نامحسوس وارد سالن مهمونی شدم ات رفت پیش پدرش منم رفتم پیش خانوادم
بابای ته: خب عروس خوش بخت ما کیه؟
+ات،،، فرامس ات
بابای ته:دختر زیبایی و مهربونی عه پدرش هم جزو اشرف زاده میشه می تونی باهاش ازدواج کنی فقط می مونه یه چیز اون می تونه یه ولیعهد به دنیا بیاره ؟! چون تو خاصی در واق ما خاصیتیم هر کسی قابلیت بچه دار شدن از مارو نداره!
+اون میتونه با یه نگاه ساده هم میشه فهمید تو سرنوشتش این نوشته شده!
بابای ته:خب پس فردا به سرتا سر فرانسه اعلام میکنم ملکه آینده این کشور کیه!
ویو ات
اون یکساعتی که کنار ولیعهد بودم بهم خیلی خوش گذشت
ولی دلم می خاست باهاش بیشتر وقت بگذرونم ولی خب اون ولیعهد بود من یه دختر معمولی!(بیچاره نمیدونه چقدر خاصه 😔🫶) شام رو آوردن شروع به خوردن کردیم خیلی تلاشم رو کردم که آداب رو دقیق رعایت کنم ولی خیلی خیلی خیلی سخته اوفففف بلخره با هر بدبخی که بود تونستم شام رو بخورم بعد شام که مراسم تموم خیلی آروم جوری که کسی نفهمه با ولیعهد بای بای کردم به سوار کالسکه شدیم حرکت کردیم به سمت عمارت خودمون.....
امیدوارم دوست داشته باشین🤎🍪
ولی این پارت طولانی شد🚶♀🫶
ᴘᴀʀᴛ 4
کمی که گذشت رسیدم عمارت اسپیریت گذاشتم استبل وارد عمارت شدم که متوجه شدم خدمتکار ها دارن میز ناهار رو میچینن برای همین رفتم اتاقم تاج گل رو از رو سرم برداشتم موهام و لباسم مرتب کردم دوباره تاج گل گذاشتم سرم رفتم پایین کنار ماریان نشستم که مادر تا چشمش بهم خورد سریع گفت
مامان ات:پناه بر خدا دختر این چیه گذاشتی رو سرت!؟
_مادر جان سخت نگیر تاج گله دیگه
مامان ات:ات تو هفته دیگه ۱۷ سالت میشه یکم خانومانه رفتار کن!
_مگه رفتار هام چشه؟ دختر های هم سن من مثل یخ سردن دوست ندارم مثل اونا باشم
مامان ات:از دست تو
بعد شروع کردیم به خوردن ناهار..... بعد ناهار رفتم توی اتاقم ۲ ساعتی رو به طراحی لباس گذروندم ساعت تقریبا ۵ بود مهمونی ساعت ۸ شروع میشد خدمتکار و ماریان اومدن اتاقم کمک کردن آماده بشم بعد از اینکه آماده شدم رفتم طبقه پایین پیش مامان و بابا
مامان ات:عیجانم دخترم چقدر خانم شده البته اگه میذاشتی لباست خودم انتخاب میکردم خیلی بهتر بود!
_مادر ول کنید دیگه مهم اینه که خودم دوستش دارم!
بابای ات:عی بابا کاترین ول کن دیگه دختر به این قشنگی
_(خنده)
مامان ات: دیگه از دست شما دوتا چیکار کنم دیگه برید دیره
بعد با بابا سوار کالسکه شدیم به طرف قصر راه افتادیم کمی که گذشت رسیدم پیاده شدیم که بازوی بابا رو گرفتم بعد خوندن اسم پدر وارد تالار مهمونی شدیم سالن پر از لباس های رنگی و پف پفی بود موسیقی ملایمی پخش شده بود که باعت شد اینجا کلاسیک تر بشه همه یه جوری تحقیر آمیزی بهم نگاه میکردن انگار تاحالا آدم ندیدن لباس من با لباس همه فرق می کرد و خوشحال بودم که متفاوت از بقیه بودم کنار میز پیش بابا نشستم تلاش میکردم رفتار مناسبی داشته باشم عههههههه ملکه و پادشاه هم در قسمت بالای سالن نشسته بودن به قسمت رقص نگاه میکردن پادشاه پر جذبه و سرد و جدی نشسته بود ملکه هم پرقدرت مثل یه طاووس زیبا کنار پادشاه بود تو فکر بودم که ورود ولیعهد رو اعلام کردن برگشتم تا بیبنم کیه ..... وای اینکه اون پسر کنار رودخونه بود وایسا اون روز تو جنگل... چرا زود تر نفهمیدم وای
ویو تهیونگ
ورود منو اعلام کردن وارد مهمونی شدم که همه نگاه ها روی من جلب شد توی جمع دنبال ات بودم که پیداش کردم مثل همیشه متفاوت لباسی که تنش بود تو تن هیچ کس ندیده بودم زیبا بود زیبا تر و کیوت تر شده بود محوش شده بودم اون هم با شوک بهم نگاه میکردن فک کنم فهمید بود کی ام کیوت بودش باعث شد خندم بگیره رفتم پیش پدر و مادر نشستم تا مراسم رقص شروع بشه
ویو ات
کمی که گذشت از شوک در اومدم با این موضوع کنار اومدم واقعن بهش میخورد ولیعهد باشه کمی شیرینی خوردم که اعلام کردن مراسم رقص تانگو شروع شد دست بابا گرفتم رفتم وسط باهاش رقصیدیم کمی که گذشت از بابا جدا شدم سرم برگردوندم که دیدم ولیعهد جلومه
+افتخار رقص میدین بانوی من؟(لبخند)
_با کمال میل (لبخند)
بعد آهنگ شروع شد و وسط زوج ها آروم و کلاسیک می رقصیدیم حس خوبی داشت کنارش رقصیدن بهم یه آرامش خاصی رو میداد
ویو تهیونگ
خیلی خوشحال بودم که داشتم باهاش می رقصیدم بعد از رقص جوری که کسی متوجه نشه دستش گرفتم بردم به باغ قصر
_پس شما ولیعهد بودین نگفتین
+خب اگه میگفتم خیلی رسمی میشد ترجیه دادم نگم بانوی من
_اینجا جای خیلی قشنگی عه
+درست مثل خودت
_(یکم گوجه شد)
دیدم توجهش به گل های رز سفید جلب شد رفتم ۱ دونه چیندم روبه روش گرفتم و گفتم
+این گل از من قبول میکنید بانوی من؟
_ممنون(لبخند و گل گرفت بو کرد)
+رز سفید دوست دارین؟
_بله عاشق شونم
+(خنده)
بعد توی باغ با هم قدم زدیم نامحسوس وارد سالن مهمونی شدم ات رفت پیش پدرش منم رفتم پیش خانوادم
بابای ته: خب عروس خوش بخت ما کیه؟
+ات،،، فرامس ات
بابای ته:دختر زیبایی و مهربونی عه پدرش هم جزو اشرف زاده میشه می تونی باهاش ازدواج کنی فقط می مونه یه چیز اون می تونه یه ولیعهد به دنیا بیاره ؟! چون تو خاصی در واق ما خاصیتیم هر کسی قابلیت بچه دار شدن از مارو نداره!
+اون میتونه با یه نگاه ساده هم میشه فهمید تو سرنوشتش این نوشته شده!
بابای ته:خب پس فردا به سرتا سر فرانسه اعلام میکنم ملکه آینده این کشور کیه!
ویو ات
اون یکساعتی که کنار ولیعهد بودم بهم خیلی خوش گذشت
ولی دلم می خاست باهاش بیشتر وقت بگذرونم ولی خب اون ولیعهد بود من یه دختر معمولی!(بیچاره نمیدونه چقدر خاصه 😔🫶) شام رو آوردن شروع به خوردن کردیم خیلی تلاشم رو کردم که آداب رو دقیق رعایت کنم ولی خیلی خیلی خیلی سخته اوفففف بلخره با هر بدبخی که بود تونستم شام رو بخورم بعد شام که مراسم تموم خیلی آروم جوری که کسی نفهمه با ولیعهد بای بای کردم به سوار کالسکه شدیم حرکت کردیم به سمت عمارت خودمون.....
امیدوارم دوست داشته باشین🤎🍪
ولی این پارت طولانی شد🚶♀🫶
۸.۹k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.