در تو خیره می شوم
در تو خیره می شوم
تا لب بگشایی و با من سخن بگویی
تو بسیار زیبا به نظر می رسی
اینگونه بر می آید
مردان بیشماری
برای رسیدن به تو
ترانه ی جنگ را
درگوش شمشیر هاشان
نجوا کرده اند
میدانم حرف های بسیاری
برای گفتن داری
سکوتت را بشکن
از روی تخته سنگ برخیز
دستت را به من بده
بگذار افتخار این را داشته باشم
تا در کنار تو
در خیابان های شلوغ قدم بزنم
بگذار مردم ما را با هم ببینند
در مورد ما حرف بزنند
ما را به یکدیگر نشان دهند
و چیز های باور نکردنی
درباره ی ما بگویند
خورشید را نگاه کن
آهسته آهسته
غروب می کند
فردا ممکن است
از اولین دیدارمان
قرن ها گذشته باشد
تو مرا به خاطر نیاوری
و من مجبور شوم استکان چایم را
به زنی تعارف کنم
که مرا نمی شناسد
و فکر می کند
فقط
دیوانه ها به تصاویر زل می زنند
و با آنها
سخن می گویند!
تا لب بگشایی و با من سخن بگویی
تو بسیار زیبا به نظر می رسی
اینگونه بر می آید
مردان بیشماری
برای رسیدن به تو
ترانه ی جنگ را
درگوش شمشیر هاشان
نجوا کرده اند
میدانم حرف های بسیاری
برای گفتن داری
سکوتت را بشکن
از روی تخته سنگ برخیز
دستت را به من بده
بگذار افتخار این را داشته باشم
تا در کنار تو
در خیابان های شلوغ قدم بزنم
بگذار مردم ما را با هم ببینند
در مورد ما حرف بزنند
ما را به یکدیگر نشان دهند
و چیز های باور نکردنی
درباره ی ما بگویند
خورشید را نگاه کن
آهسته آهسته
غروب می کند
فردا ممکن است
از اولین دیدارمان
قرن ها گذشته باشد
تو مرا به خاطر نیاوری
و من مجبور شوم استکان چایم را
به زنی تعارف کنم
که مرا نمی شناسد
و فکر می کند
فقط
دیوانه ها به تصاویر زل می زنند
و با آنها
سخن می گویند!
۷.۳k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲