(فصل دوم)پارت۲۳ویوجونگ کوک
(فصل دوم)پارت۲۳ویوجونگ کوک
با سردرده بدی از خواب پاشدم،دستم رو گذاشتم روی سرم که متوجه شدم تپ دارم و سرم گیج میره۰(حامله ای😂)
از روی تخت بلند شدم و از اتاقم زدم بیرون۰که آجوما سریع اومد پیشم
آجوما=ارباب حالتون خوب نیست؟)
جونگ کوک=چیزی نیست شلوغش نکن،برو برام یه قرص سر دردی بیار۰)
آجوما=چشم!
جونگ کوک=راستی!
پدر بزرگ و مادربزگم کی میان؟
آجوما=اونا رسیدن و داخل اتاق مهمان ها هستن۰
جونگ کوک=پس چرا بیدارم نکردین؟
آجوما:خود اون ها هم خسته بودن و گفتن که شمارو بیدار نکنیم تا خودشون هم استراحت کنن۰
جونگ کوک:باشه!بهشون نگو که سردرد دارم و قرص رو بیار اتاق خوابم
آجوما=چشم ارباب
۳ساعت بعد ویو جونگ کوک
چقدر حرف میزنن۰از همون موقعی که بیدار شدن دارن هی حرف میزنن،ای کاش کمی اوکی باشه نگو که چه چیزهایی میگن۰
مادربزرگ ج=اگه بچه داشتین نمیتونست راهت زندگی رو ول کنه و بره
پدربزرگ ج=راست میگه شما باهم چند سال ازدواج کردین چرا بچه دار نمیشین؟
تخسیر خودته ولی حالا بیاین بریم پیشش مادربزرگت باهاش حرف میزنه۰
آماده شدم و حرکت کردیم سمت خونه ویالا،ولی امیدوارم پدربزرگ و مادربزرگ چیزی نگن که ات بدتر لج کنه۰
رسیدیم،از ماشین پیاده شدم و در خونه ویالا رو زدم،که ویالا اومد و در رو باز کرد با دیدن منو مادربزرگ و پدربزرگ تعجب کرد۰
که شروع به صحبت کرد:ارباب شما اینجا چی۰۰۰۰
مادربزرگ ج=ات کجاست عزیزم؟
ویالا:اون اینجا نیست!متاسفانه۰
مادربزرگ ج:چطوری میتونه جای دیگه ای بره؟غیراز تو و جونگ کوک کسی رو داره؟؟
ویالا:خانم محترم اگه بود که بهتون میگفتم چرا باید قایمش کنم؟
جونگ کوک:ویالا،!
ما فقط میخ۰۰۰
ویالا:ارباب اون اینجا نیست(جدی)
که سرم رو اوردم بالا و ات رو دیدم۰
ویالا رو کنار زدم و رفتم سمت اتاق خوابش۰۰۰۰۰
.
با سردرده بدی از خواب پاشدم،دستم رو گذاشتم روی سرم که متوجه شدم تپ دارم و سرم گیج میره۰(حامله ای😂)
از روی تخت بلند شدم و از اتاقم زدم بیرون۰که آجوما سریع اومد پیشم
آجوما=ارباب حالتون خوب نیست؟)
جونگ کوک=چیزی نیست شلوغش نکن،برو برام یه قرص سر دردی بیار۰)
آجوما=چشم!
جونگ کوک=راستی!
پدر بزرگ و مادربزگم کی میان؟
آجوما=اونا رسیدن و داخل اتاق مهمان ها هستن۰
جونگ کوک=پس چرا بیدارم نکردین؟
آجوما:خود اون ها هم خسته بودن و گفتن که شمارو بیدار نکنیم تا خودشون هم استراحت کنن۰
جونگ کوک:باشه!بهشون نگو که سردرد دارم و قرص رو بیار اتاق خوابم
آجوما=چشم ارباب
۳ساعت بعد ویو جونگ کوک
چقدر حرف میزنن۰از همون موقعی که بیدار شدن دارن هی حرف میزنن،ای کاش کمی اوکی باشه نگو که چه چیزهایی میگن۰
مادربزرگ ج=اگه بچه داشتین نمیتونست راهت زندگی رو ول کنه و بره
پدربزرگ ج=راست میگه شما باهم چند سال ازدواج کردین چرا بچه دار نمیشین؟
تخسیر خودته ولی حالا بیاین بریم پیشش مادربزرگت باهاش حرف میزنه۰
آماده شدم و حرکت کردیم سمت خونه ویالا،ولی امیدوارم پدربزرگ و مادربزرگ چیزی نگن که ات بدتر لج کنه۰
رسیدیم،از ماشین پیاده شدم و در خونه ویالا رو زدم،که ویالا اومد و در رو باز کرد با دیدن منو مادربزرگ و پدربزرگ تعجب کرد۰
که شروع به صحبت کرد:ارباب شما اینجا چی۰۰۰۰
مادربزرگ ج=ات کجاست عزیزم؟
ویالا:اون اینجا نیست!متاسفانه۰
مادربزرگ ج:چطوری میتونه جای دیگه ای بره؟غیراز تو و جونگ کوک کسی رو داره؟؟
ویالا:خانم محترم اگه بود که بهتون میگفتم چرا باید قایمش کنم؟
جونگ کوک:ویالا،!
ما فقط میخ۰۰۰
ویالا:ارباب اون اینجا نیست(جدی)
که سرم رو اوردم بالا و ات رو دیدم۰
ویالا رو کنار زدم و رفتم سمت اتاق خوابش۰۰۰۰۰
.
۵۴۲
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.