•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
#𝙋𝙖𝙧𝙩_1
#همخونه_اخموی_من
دلم قرص است به بودنت!
من همانم که تو "ماه" خطابش میکنی...
بلاخره دانشگاه ها باز شدن و امروز اولین روز شروع کلاس ها میشه
کلی شوق و ذوق داشتم و دوسداشتم سریع تر برم و با مح//یطش اشنا بشم
از ت خ ت گرم دل کندم و به سمت سرویس رفتم با آب سرد چندبار به صورتم زدم تا خواب از سرم بپره
بخاطر تعطیلات زیاد اکثرا تا دیروقت بیدار میموندم یا فیلم یا کتاب یا رمان میخوندم و صبح دیر بیدار میشدم
بعد از شستن صورتم موهام باز میکنم و از اتاق بیرون میزنم با صدای نسبتا بلندی داد زدم
_سلاااااام صبح بی بی جونم بخیر عشقت از خواب بیدار شدهاااا کجایییییی
صداش از اشپزخونه میومد پا تند کردم که زودتر برم اون لپاش رو بکشم که گفت
_سلام صبحت بخیر یکی یدونه بی بی
وارد اشپزخونه شدم و بوس//ه ای روی لپ//ش گذاشتم با عشق نگاهم میکرد و گفت
_قربونت برم دلوین من بشین برات صبحونه اماده کردم بخوری یکم جون بگیری...
#𝙋𝙖𝙧𝙩_1
#همخونه_اخموی_من
دلم قرص است به بودنت!
من همانم که تو "ماه" خطابش میکنی...
بلاخره دانشگاه ها باز شدن و امروز اولین روز شروع کلاس ها میشه
کلی شوق و ذوق داشتم و دوسداشتم سریع تر برم و با مح//یطش اشنا بشم
از ت خ ت گرم دل کندم و به سمت سرویس رفتم با آب سرد چندبار به صورتم زدم تا خواب از سرم بپره
بخاطر تعطیلات زیاد اکثرا تا دیروقت بیدار میموندم یا فیلم یا کتاب یا رمان میخوندم و صبح دیر بیدار میشدم
بعد از شستن صورتم موهام باز میکنم و از اتاق بیرون میزنم با صدای نسبتا بلندی داد زدم
_سلاااااام صبح بی بی جونم بخیر عشقت از خواب بیدار شدهاااا کجایییییی
صداش از اشپزخونه میومد پا تند کردم که زودتر برم اون لپاش رو بکشم که گفت
_سلام صبحت بخیر یکی یدونه بی بی
وارد اشپزخونه شدم و بوس//ه ای روی لپ//ش گذاشتم با عشق نگاهم میکرد و گفت
_قربونت برم دلوین من بشین برات صبحونه اماده کردم بخوری یکم جون بگیری...
۸۲۸
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.