p2
p2
ا.ت ویو
شروع کردم به خوندن کتاب
جونگکوک یه پسر اشراف زاده بوده
که روز تاج گذاری ناپدید میشه
اون و دوستش به رودخونه میرن
و دوستش بدلیل حسادت غرق میکنه
باید به اون رودخونه برم
وسایل هامو برای صبح جمع کردم
پرش به فردا صبح
با تابش نور بلند شدم
کارای لازم و کردم لباس پوشیدم
صبحونه خوردم و سوار موتور شدم
رفتم سمت اون رودخونه که تو جنگل بود
به رودخونه رسیدم و همون اول متوجه شدم
چه مشکلی داره
صدای صحبت دوتا پسر میومد
= هیونگ تو چیکار میکنی
_ بابا بیا بازی کنیم الان مراسم شروع میشه
صدای اون دوتا پسر اکو میشد
بعد به طور وحشتناکی صدای داد اومد
و میگفت کمک
دروغ چرا ترسیدم
درخت ها بلندتر میشد
آب رودخونه بالا میومد و همه جا تاریک میشد ریده ام به خودم
با تردید سمت رودخونه رفتم
یه دستی به آب کشیدم چراغ قوه رو روشن کردم
دستم صورتی بود و آب قرمز و کثیف
صدای گرگ هر لحظه نزدیک تر میشد
که یکدفعه دیدم یه گرگ سفید پشتمه
عقب تر میرفتم و اون نزدیک تر میومد
تو آب کشیده شدم
اره خودش بود
جونگکوک
دست و پا میزدم اما اون دستمو ول نمیکرد و منو تو عمق آب میبرد
بالاخره از دستش جدا شدم
رفتم بیرون آب سوار موتور شدم و رفتم سمت خونه
به قدری ترسیدم که یلحظه هم موتور و نگه نمی دارم
رسیدم خونه لباسام رو در آوردم رفتم حموم
بعدش یه غذا سفارش دادم و خوردم
اینجوری نمیشه باید دوباره به اون رودخونه برم اما اینبار زودتر که به شب نخورم
فردا صبح
دوباره بلند شدم و به سمت رودخونه رفتم
اب رودخونه تمیز درخت هام کوتاه بودن
نگاهی به آب انداختم انعکاس چهره ام تو آب واضح بود
که جای انعکاس منو چهره اون پسره گرفت
وای ترسیدم خدایا
همینجوری از تو آب نگاهم میکرد
از نگاهش ترسیدم
یکم رفتم عقب که نصف صورتشو یعنی تا چشماش رو اورد بیرون آب
+ وای شت تو آدمی نه بابا روحی
یهو اخم کرد و رفت زیر آب
کوک ویو
منم یه دورانی مثل تو بودم
چقدر هم خوشگلی
رفتم زیر آب
همینجوری شنا میکردم تا بتونم گردنبند شو که قایم کرده بودم و بهش بدم
اومم اینه پیداش کردم
رفتم بالا رو اب البته من نباید کل صورتم و نشون بدم فقط تا چشمم میرم بالا آب
گردنبند و سمتش گرفتم
+ گردنبند منه
با تردید ازم گرفت
+ ممنون بهت نمیخوره مهربون باشی
هرچی نباشه آدم میکشی
_ مجبورم تو فکر میکنی اگه مجبور نبودم همچین کاری میکردم
+ یا خدا حرف میزنی
رفتم زیر آب
اره من مجبورم چون برای تامین غذا هیچی ندارم برای همین آدم میخورم ...
ا.ت ویو
شروع کردم به خوندن کتاب
جونگکوک یه پسر اشراف زاده بوده
که روز تاج گذاری ناپدید میشه
اون و دوستش به رودخونه میرن
و دوستش بدلیل حسادت غرق میکنه
باید به اون رودخونه برم
وسایل هامو برای صبح جمع کردم
پرش به فردا صبح
با تابش نور بلند شدم
کارای لازم و کردم لباس پوشیدم
صبحونه خوردم و سوار موتور شدم
رفتم سمت اون رودخونه که تو جنگل بود
به رودخونه رسیدم و همون اول متوجه شدم
چه مشکلی داره
صدای صحبت دوتا پسر میومد
= هیونگ تو چیکار میکنی
_ بابا بیا بازی کنیم الان مراسم شروع میشه
صدای اون دوتا پسر اکو میشد
بعد به طور وحشتناکی صدای داد اومد
و میگفت کمک
دروغ چرا ترسیدم
درخت ها بلندتر میشد
آب رودخونه بالا میومد و همه جا تاریک میشد ریده ام به خودم
با تردید سمت رودخونه رفتم
یه دستی به آب کشیدم چراغ قوه رو روشن کردم
دستم صورتی بود و آب قرمز و کثیف
صدای گرگ هر لحظه نزدیک تر میشد
که یکدفعه دیدم یه گرگ سفید پشتمه
عقب تر میرفتم و اون نزدیک تر میومد
تو آب کشیده شدم
اره خودش بود
جونگکوک
دست و پا میزدم اما اون دستمو ول نمیکرد و منو تو عمق آب میبرد
بالاخره از دستش جدا شدم
رفتم بیرون آب سوار موتور شدم و رفتم سمت خونه
به قدری ترسیدم که یلحظه هم موتور و نگه نمی دارم
رسیدم خونه لباسام رو در آوردم رفتم حموم
بعدش یه غذا سفارش دادم و خوردم
اینجوری نمیشه باید دوباره به اون رودخونه برم اما اینبار زودتر که به شب نخورم
فردا صبح
دوباره بلند شدم و به سمت رودخونه رفتم
اب رودخونه تمیز درخت هام کوتاه بودن
نگاهی به آب انداختم انعکاس چهره ام تو آب واضح بود
که جای انعکاس منو چهره اون پسره گرفت
وای ترسیدم خدایا
همینجوری از تو آب نگاهم میکرد
از نگاهش ترسیدم
یکم رفتم عقب که نصف صورتشو یعنی تا چشماش رو اورد بیرون آب
+ وای شت تو آدمی نه بابا روحی
یهو اخم کرد و رفت زیر آب
کوک ویو
منم یه دورانی مثل تو بودم
چقدر هم خوشگلی
رفتم زیر آب
همینجوری شنا میکردم تا بتونم گردنبند شو که قایم کرده بودم و بهش بدم
اومم اینه پیداش کردم
رفتم بالا رو اب البته من نباید کل صورتم و نشون بدم فقط تا چشمم میرم بالا آب
گردنبند و سمتش گرفتم
+ گردنبند منه
با تردید ازم گرفت
+ ممنون بهت نمیخوره مهربون باشی
هرچی نباشه آدم میکشی
_ مجبورم تو فکر میکنی اگه مجبور نبودم همچین کاری میکردم
+ یا خدا حرف میزنی
رفتم زیر آب
اره من مجبورم چون برای تامین غذا هیچی ندارم برای همین آدم میخورم ...
۴.۷k
۱۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.