𝒯𝒽ℯ ℴ𝓃𝓁𝓎 𝓅𝒽ℴ𝓉ℴ 𝓁ℯ𝒻𝓉 p¹
راوی ویو
صدای زنگ ساعت-
آچا:اَهههههه
خاموش کردن ساعت-
آچا:چرااااا؟؟؟؟
آچا:نه
آچا:واقعا چرا؟
آچا:چراا من؟
پرش زمانی به نیم ساعت بعد
(مامان آچا رو با م آ نشون میدم)
صدای در زدن-
آچا:بله
م آ:میشه بیام تو
آچا:البته
م آ: صبح بخیر عزیزم*لبخند
آچا:صبح بخیر مامان *لبخند
م آ:امم...دخترم باید یچیزی بهت بگم اما....*با حالت دودلی
آچا:اما؟؟
م آ:خب دخترم ببین من میدونم از پسر عموت خوشت نمیاد اما اون داره برمی گرده و تو باید بیای به استقبالش*یکم سریع و جدی
آچا ویو
اَ...الان چی گف...تِ..تِ..تهیونگ؟؟
(چشماش شده اندازه کاسه😂)
او...او...اون بعد...۶سال..داره برمی گرده؟
- سکوت سگی
م آ:دخترم؟آچا؟*نگران
آچا:*جیغ فرا بنفش
راوی ویو
-در با ضرب باز میشه
بابای آچا ب آ ، پدر بزرگ و پ مادر بزرگ م عمو ب ت و زن عمو م ت خدمتکار ها و بادیگارد ها@ وارد اتاق میشوند
آچا با دست سرشو گرفته روی زمین نشسته چشماش میلرزه
همه یکی یکی حال آچا رو میپرسن
آچا عمو و زن عموشو خیلی دوست داره ولی...
صدای زنگ ساعت-
آچا:اَهههههه
خاموش کردن ساعت-
آچا:چرااااا؟؟؟؟
آچا:نه
آچا:واقعا چرا؟
آچا:چراا من؟
پرش زمانی به نیم ساعت بعد
(مامان آچا رو با م آ نشون میدم)
صدای در زدن-
آچا:بله
م آ:میشه بیام تو
آچا:البته
م آ: صبح بخیر عزیزم*لبخند
آچا:صبح بخیر مامان *لبخند
م آ:امم...دخترم باید یچیزی بهت بگم اما....*با حالت دودلی
آچا:اما؟؟
م آ:خب دخترم ببین من میدونم از پسر عموت خوشت نمیاد اما اون داره برمی گرده و تو باید بیای به استقبالش*یکم سریع و جدی
آچا ویو
اَ...الان چی گف...تِ..تِ..تهیونگ؟؟
(چشماش شده اندازه کاسه😂)
او...او...اون بعد...۶سال..داره برمی گرده؟
- سکوت سگی
م آ:دخترم؟آچا؟*نگران
آچا:*جیغ فرا بنفش
راوی ویو
-در با ضرب باز میشه
بابای آچا ب آ ، پدر بزرگ و پ مادر بزرگ م عمو ب ت و زن عمو م ت خدمتکار ها و بادیگارد ها@ وارد اتاق میشوند
آچا با دست سرشو گرفته روی زمین نشسته چشماش میلرزه
همه یکی یکی حال آچا رو میپرسن
آچا عمو و زن عموشو خیلی دوست داره ولی...
۳.۳k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.