ziha
ziha
فصل دوم...پارت سی و سوم
الیزا؛ رفتم پاتوق همیشگی خودمون، کافه ای که مال جان بود گفته بود ساعت ۵ عصر اونجا باشم اما نبود چیزی سفارش ندادم تا بیاد،نشسته بودم روی یکی از صندلیهای کافه یک ساعت منتظر نشستم اما بازم نیومد رفتم پیش جان ک داشت ب مشتریا میرسید:
الیزا:نمیدونی چرا نیومده؟
جان:اممم...نه نمیدونم
الیزا؛معلوم بود میدونه اونا دوست صمیمی بودن غیر ممکن بود ک از جان چیزی رو مخفی کنه
الیزا:جان،چیزی شده؟بهم بگو لطفا جااان(با لحن بلند)
جان: خب...چیزه دیشب این نامه رو داد ب من،گفت ک تو فردا میای و بدم بهت
الیزا؛یکم نگران شدم،نامه رو از روی پیشخون کافه گرفتم و رفتم روی میزی ک نشسته بودم نامه رو باز کردم و شروع کردم ب خوندن:
"سلام الیزای قشنگم ،وقتی این نامه رو میخونی ک دیگ نیستم پیشت،ببخشید ک بدون خدافظی رفتم لطفا بی تابی نکن،خودتو و بقیه رو اذیت نکن به زندگیت ادامه بده عشق ما یه عشق غیر قابل دسترسه عشقی که نمیتونیم بهش برسیم من تمام سعی ام رو میکردم تا خوشحالت کنم اما نتیجه عکس میداد و باعث ناراحتیت میشد اما شاردن تورو خوشحال میکنه و من به همین راضیم به خوشحال دیدنت کنار هرکی.شاردن پسر خوبیه بهش اعتماد کن هر کاری کرده به خاطر گیر دادن های من بوده ببخشید ناراحتت کردم کنار تو انقدر ازت عشق گرفتم که بتونم ادامه زندگیمو بکنم مواظب خودت باش دوستت دارم حتی اگ تو نداشته باشی،جیمین..."
با خوندن نامه جیمین بی اختیار اشک می ریختم و نمیخواستم باور کنم ک من دیگ جیمینو ندارم یه لحظه حرفای جیمین که دیشب در گوشم گفته بود،یادم اومد و تازه فهمیدم که تو فکر جبمین چی میگذشته. نامه رو بغل کردم و گریه کردم.چند تا از عکس های دو نفره مون داخل پاکت نامه بود با دیدن عکسها یاد خاطراتمون افتادم...
فصل دوم...پارت سی و سوم
الیزا؛ رفتم پاتوق همیشگی خودمون، کافه ای که مال جان بود گفته بود ساعت ۵ عصر اونجا باشم اما نبود چیزی سفارش ندادم تا بیاد،نشسته بودم روی یکی از صندلیهای کافه یک ساعت منتظر نشستم اما بازم نیومد رفتم پیش جان ک داشت ب مشتریا میرسید:
الیزا:نمیدونی چرا نیومده؟
جان:اممم...نه نمیدونم
الیزا؛معلوم بود میدونه اونا دوست صمیمی بودن غیر ممکن بود ک از جان چیزی رو مخفی کنه
الیزا:جان،چیزی شده؟بهم بگو لطفا جااان(با لحن بلند)
جان: خب...چیزه دیشب این نامه رو داد ب من،گفت ک تو فردا میای و بدم بهت
الیزا؛یکم نگران شدم،نامه رو از روی پیشخون کافه گرفتم و رفتم روی میزی ک نشسته بودم نامه رو باز کردم و شروع کردم ب خوندن:
"سلام الیزای قشنگم ،وقتی این نامه رو میخونی ک دیگ نیستم پیشت،ببخشید ک بدون خدافظی رفتم لطفا بی تابی نکن،خودتو و بقیه رو اذیت نکن به زندگیت ادامه بده عشق ما یه عشق غیر قابل دسترسه عشقی که نمیتونیم بهش برسیم من تمام سعی ام رو میکردم تا خوشحالت کنم اما نتیجه عکس میداد و باعث ناراحتیت میشد اما شاردن تورو خوشحال میکنه و من به همین راضیم به خوشحال دیدنت کنار هرکی.شاردن پسر خوبیه بهش اعتماد کن هر کاری کرده به خاطر گیر دادن های من بوده ببخشید ناراحتت کردم کنار تو انقدر ازت عشق گرفتم که بتونم ادامه زندگیمو بکنم مواظب خودت باش دوستت دارم حتی اگ تو نداشته باشی،جیمین..."
با خوندن نامه جیمین بی اختیار اشک می ریختم و نمیخواستم باور کنم ک من دیگ جیمینو ندارم یه لحظه حرفای جیمین که دیشب در گوشم گفته بود،یادم اومد و تازه فهمیدم که تو فکر جبمین چی میگذشته. نامه رو بغل کردم و گریه کردم.چند تا از عکس های دو نفره مون داخل پاکت نامه بود با دیدن عکسها یاد خاطراتمون افتادم...
۵.۹k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.