انسانم
انسانم
با گردنآویزی از خوشههای طلایی #گندم
و گوشواری از منقار
به کلاغها فکر میکنم
به اینکه راز زردشدن گندمها را هرسال از کجا میفهمند
و اینکه از تمام تقویمهای جهان
کدام دست
برگهای فصل درو را چیدهاست؟
من
عقوبت بیپایان گناهی هفتسالهام
و هرچه میدوم به هفتادسالِ فراوانی نمیرسم
چاههایم آنقدر خشکاند
که دیگر حتی پیامبری از آنها برنخواهدخاست
و ابرهایم
ابرهای شعر «سترون» اخواناند1
یکی اینوسط خیانت کردهاست
یکی در تعداد گاوهای لاغر خوابم دست بردهاست
یکی درست آنجا
که باید گاوهای چاق به صحنه میآمدند،
بیدارم کردهاست؛
منی را که کابوس همیشهام
بیدارشدن از خواب بودهاست
و سر درآوردن از سالهای دروغ و خشکسالی
من
خردسالیام را
از خوشهچینی کشتزاری آفتزده
به تنورهای سرد این سرزمین رساندهام
انگشتهای لاغر، انتهای صف را نشانم دادهاند
و در ادامۀ این صف طولانی
پیرسالیام به گندمزاری تهی خواهد رسید
به کابوسهایم فکر میکنم
به انگشت اشارهای
که راه و چاهم را به اشارهای
نشان دشمن داد
و به اینکه از تمام این مزرعه
به چندلقمه آرامش قانعم، امّا
چقدر این سالهای پیری و کوری
به مترسک تازهای احتیاج دارم
میان گندمزار
هفتاد و هفت هزار و هفتصد و هفتاد و هفت گاو لاغر
در گوش چپم قارقار میکنند
و 7 7 هزار و
7 7 7 کلاغ
در گـوش دیگـرم مـــــــــــاغ
میکشند:
ـ «چقدر میتوانی مترسک خوبی باشی
چقدر میتوانی مترسک خوبی باشی»
با هر زبانی بگویم نمیتوانم
نمیفهمند
با هر زبانی سکوت کنم
نشان رضایت است.
#لیلا_کردبچه
#آواز_گرگدن
با گردنآویزی از خوشههای طلایی #گندم
و گوشواری از منقار
به کلاغها فکر میکنم
به اینکه راز زردشدن گندمها را هرسال از کجا میفهمند
و اینکه از تمام تقویمهای جهان
کدام دست
برگهای فصل درو را چیدهاست؟
من
عقوبت بیپایان گناهی هفتسالهام
و هرچه میدوم به هفتادسالِ فراوانی نمیرسم
چاههایم آنقدر خشکاند
که دیگر حتی پیامبری از آنها برنخواهدخاست
و ابرهایم
ابرهای شعر «سترون» اخواناند1
یکی اینوسط خیانت کردهاست
یکی در تعداد گاوهای لاغر خوابم دست بردهاست
یکی درست آنجا
که باید گاوهای چاق به صحنه میآمدند،
بیدارم کردهاست؛
منی را که کابوس همیشهام
بیدارشدن از خواب بودهاست
و سر درآوردن از سالهای دروغ و خشکسالی
من
خردسالیام را
از خوشهچینی کشتزاری آفتزده
به تنورهای سرد این سرزمین رساندهام
انگشتهای لاغر، انتهای صف را نشانم دادهاند
و در ادامۀ این صف طولانی
پیرسالیام به گندمزاری تهی خواهد رسید
به کابوسهایم فکر میکنم
به انگشت اشارهای
که راه و چاهم را به اشارهای
نشان دشمن داد
و به اینکه از تمام این مزرعه
به چندلقمه آرامش قانعم، امّا
چقدر این سالهای پیری و کوری
به مترسک تازهای احتیاج دارم
میان گندمزار
هفتاد و هفت هزار و هفتصد و هفتاد و هفت گاو لاغر
در گوش چپم قارقار میکنند
و 7 7 هزار و
7 7 7 کلاغ
در گـوش دیگـرم مـــــــــــاغ
میکشند:
ـ «چقدر میتوانی مترسک خوبی باشی
چقدر میتوانی مترسک خوبی باشی»
با هر زبانی بگویم نمیتوانم
نمیفهمند
با هر زبانی سکوت کنم
نشان رضایت است.
#لیلا_کردبچه
#آواز_گرگدن
۹۰.۱k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.