در کنج قفس بوده اگر، باز پریده است
در کنج قفس بوده اگر، باز پریده است
آن کس که ز خود رفته و تا عشق رسیده است
چون کوه، بزرگی ز تعلّق نگرفته است
خورشید که از هر چه زمین است بریده است
خورشید، نه ماه است که با ننگ بسازد
شب را به کناری زده و صبح دمیده است
یوسف اگر عاشق شود از ننگ نترسد
هی چاک دهد پیرهنی را که دریده است
حوّا هوس سیب کند، آدمِ عاشق
با سر ز پی خواهشِ معشوق دویده است
(آدم نشود آدمِ عاشق به جهنّم
عاشق اگر آدم بشود، سیب نچیده است)
از عشق چه گوییم که عیش است، ولیکن
کِی فهم کند آن که ندیده است و شنیده است؟
ما عاشق آنیم که آن دارد و آن را
جز آن که مگر لایق آن است ندیده است
رضا احسانپور
آن کس که ز خود رفته و تا عشق رسیده است
چون کوه، بزرگی ز تعلّق نگرفته است
خورشید که از هر چه زمین است بریده است
خورشید، نه ماه است که با ننگ بسازد
شب را به کناری زده و صبح دمیده است
یوسف اگر عاشق شود از ننگ نترسد
هی چاک دهد پیرهنی را که دریده است
حوّا هوس سیب کند، آدمِ عاشق
با سر ز پی خواهشِ معشوق دویده است
(آدم نشود آدمِ عاشق به جهنّم
عاشق اگر آدم بشود، سیب نچیده است)
از عشق چه گوییم که عیش است، ولیکن
کِی فهم کند آن که ندیده است و شنیده است؟
ما عاشق آنیم که آن دارد و آن را
جز آن که مگر لایق آن است ندیده است
رضا احسانپور
۵۵۹
۱۵ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.