پارت ۲
پارت ۲
که معلم اومد سر کلاس و درس رو شروع کرد
ویو زنگ تفریح
داشتم با میا قدم میزدم که میا گفت که یه کاری داره پس رفت منم همینطور خودم تنهایی داشتم با خودم قدم میزدم که یکی از اون پسرا اومد طرفم
ویو جیمین
بعد از یه عالمه پرسش فهمیدم که اسم دخره یوری هست و خانواده ی پولداری هم داره
همینطوز منتظر یه فرصتی بودم که بهش نزدیک بشم
که بلاخره دیدم یه فرصت درست حسابی بدست اومد اون دختر خودش تنها شد پس رفتم نزدیکش
ویو یوری
که اومد نزدیکم و از اونجایی که جایی بودم که هیچ کس اونجا نبود
پسره اومد و منو چسپوند به دیوار و هر دوتا دستاش رو چسپوند به دیوار و من رو به دیوار قفل کرده بود و راه فراری نداشتم
جیمین ـ هی تو باید مال من بشی
یوری ـ چی می گی برو اونو
جیمین ـ حرفم رو خیلی واضح گفتم تو باید مال من باشی یعنی دوست دخترم بشی
یوری ـ درست حرف بزن چی می گی برای خودت برو اونور
جیمین ـ همینی که گفتم همین الا باید قبول کنی
یوری ـ مگه شهر هرته
جیمین ـ اره پس چی فکر کردی اینجا حرف حرف منه و هر چیزی که من گفتم باید بگید چشم
یوری ـ باشه من دوست دخترت می شم
جیمین ـ عه راست می گی یعنی قبول کردی و رفت کنار
یوری ـ عه فکر کردی من خرم برو بینم بابا
جیمین ـ منو مسخره می کنی
یوری ـ اره تو رو مسخره می کنم
جیمین ـ خیلی پرویی
یوری ـ میدونم
جیمین ـ خیلی بی شعوری
یوری ـ رو تو رفتم
که معلم اومد سر کلاس و درس رو شروع کرد
ویو زنگ تفریح
داشتم با میا قدم میزدم که میا گفت که یه کاری داره پس رفت منم همینطور خودم تنهایی داشتم با خودم قدم میزدم که یکی از اون پسرا اومد طرفم
ویو جیمین
بعد از یه عالمه پرسش فهمیدم که اسم دخره یوری هست و خانواده ی پولداری هم داره
همینطوز منتظر یه فرصتی بودم که بهش نزدیک بشم
که بلاخره دیدم یه فرصت درست حسابی بدست اومد اون دختر خودش تنها شد پس رفتم نزدیکش
ویو یوری
که اومد نزدیکم و از اونجایی که جایی بودم که هیچ کس اونجا نبود
پسره اومد و منو چسپوند به دیوار و هر دوتا دستاش رو چسپوند به دیوار و من رو به دیوار قفل کرده بود و راه فراری نداشتم
جیمین ـ هی تو باید مال من بشی
یوری ـ چی می گی برو اونو
جیمین ـ حرفم رو خیلی واضح گفتم تو باید مال من باشی یعنی دوست دخترم بشی
یوری ـ درست حرف بزن چی می گی برای خودت برو اونور
جیمین ـ همینی که گفتم همین الا باید قبول کنی
یوری ـ مگه شهر هرته
جیمین ـ اره پس چی فکر کردی اینجا حرف حرف منه و هر چیزی که من گفتم باید بگید چشم
یوری ـ باشه من دوست دخترت می شم
جیمین ـ عه راست می گی یعنی قبول کردی و رفت کنار
یوری ـ عه فکر کردی من خرم برو بینم بابا
جیمین ـ منو مسخره می کنی
یوری ـ اره تو رو مسخره می کنم
جیمین ـ خیلی پرویی
یوری ـ میدونم
جیمین ـ خیلی بی شعوری
یوری ـ رو تو رفتم
۴.۴k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.