ادامه پارت ۸: این عشق خونین 🩸
ادامه پارت ۸: #این_عشق_خونین 🩸
∆ دارن میرم بار تا قمار کنم
﷼ خب با کی ؟
∆این دیگه به شما ربطی نداره
/ مامان جان راست میگه بابا
﷼ باشه
وقتی رفتند منم رفتم داخل اتاقم نشستم رو تخت به اون قاب عکسی که روی میز آرایشم بود نگاه کردم یاد عموم افتادم نفهمیدم که از چشمام اشک میریخت یاد جونگ کوک افتادم یاد زن عمو که بعد از فوت مامانم از ۱۰ سالگی تا ۱۶ سالگیم مثل مادر بود برای من
« ویو کوک »
رفتم عمارت ماسکم و عینکم رو درآوردم گذاشتم روی میزم رفتم یه حموم ۱۰ مینی گرفتم یه لباس مناسب بار پوشیدم این بار عطر تلخی که پدرم قبل فوت کردنش بهم داد رو زدم ماسکم رو زدم و عینکم هم گذاشتم رو چشمام و با اونوو سمت باری که عموم مشخص کرده بود رفتیم و روی یکی از میزا نشستیم منتظر عموم بودم که اومد :
( علامت کوک _ علامت الکس/ علامت بابای لیسا ∆ علامت فلیکس & علامت اونوو ©)
_ سلام آقای مانوبان
∆ سلام آقای کیم
_ بشینید
∆ خب شرط ها رو بگید
_ بله الان میگم
∆ بفرمایید
_ اگر من بردم دختر بزرگ تون رو به برده گی به رییس ما میدید و اگه شما بردید عمارتی که میخواستید از برادر ناتنی تون بگیرید رو بهتون میدیم
∆ حتما قبول میکنم
« ۲۰ مین بعد »
« کوک برد »
_ خب آقای مانوبان الان من بردم پس دخترتون رو توی کانادا به ما تحویل بدید
/ چی زر میزنی
© به تو هیچ ربطی نداره
& الکس بیا اینور
/ مرتیکه آشغال
& میفهمی چی داری میگی
/ آره
© قربان دیگه بریم
_ بریم ، خدانگهدار آقای مانوبان به امید دیدار
∆ خدا نگهدار
/ فلیکس منظورش از به امید دیدار چی بود
& خب.... نمید.....ونم ( لکنت )
« ویو کوک »
یس بالاخره من بردم حالا باید منتظر باشم که لی نو کار ها رو انجام بده و دیگه بقیه رو به فلیکس و هیونگا و هیونجین و وونیونگ و دخترا بسپرم
« ویو لیسا »
پدرم اومد خونه با چیزی که گفت کپ کرده بودم رو به فلیکس گفتم:
( علامت فلیکس &. علامت لیسا+ علامت پدر لیسا ∆ )
+ فلیکس راست میگه
& آره لیسا بابا راست میگه
+ میشه دوباره بگی
∆ من تو قمار باختم پس باید تو رو به برده گی به آقای کیم بدم
+ چی گفتی بابا
∆ باید برده ی یک مرد پولدار رو کنی
+ واقعا که برای همتون متاسفم که دخترت رو داری میدی به یه مردی که معلوم نیست کیه
+ از همتون متنفرم
«آنچه در پارت ۹ خواهید دید »
+ فلیکس دلم برای عمو و زن عمو تنگ شده
× لیسا تویی
+ بله
_ سلام هیونگ
٪ کوکککک توی آلمان به باند مون حمله کردن
💜پایان پارت 💜
💫کیوتام 💫
∆ دارن میرم بار تا قمار کنم
﷼ خب با کی ؟
∆این دیگه به شما ربطی نداره
/ مامان جان راست میگه بابا
﷼ باشه
وقتی رفتند منم رفتم داخل اتاقم نشستم رو تخت به اون قاب عکسی که روی میز آرایشم بود نگاه کردم یاد عموم افتادم نفهمیدم که از چشمام اشک میریخت یاد جونگ کوک افتادم یاد زن عمو که بعد از فوت مامانم از ۱۰ سالگی تا ۱۶ سالگیم مثل مادر بود برای من
« ویو کوک »
رفتم عمارت ماسکم و عینکم رو درآوردم گذاشتم روی میزم رفتم یه حموم ۱۰ مینی گرفتم یه لباس مناسب بار پوشیدم این بار عطر تلخی که پدرم قبل فوت کردنش بهم داد رو زدم ماسکم رو زدم و عینکم هم گذاشتم رو چشمام و با اونوو سمت باری که عموم مشخص کرده بود رفتیم و روی یکی از میزا نشستیم منتظر عموم بودم که اومد :
( علامت کوک _ علامت الکس/ علامت بابای لیسا ∆ علامت فلیکس & علامت اونوو ©)
_ سلام آقای مانوبان
∆ سلام آقای کیم
_ بشینید
∆ خب شرط ها رو بگید
_ بله الان میگم
∆ بفرمایید
_ اگر من بردم دختر بزرگ تون رو به برده گی به رییس ما میدید و اگه شما بردید عمارتی که میخواستید از برادر ناتنی تون بگیرید رو بهتون میدیم
∆ حتما قبول میکنم
« ۲۰ مین بعد »
« کوک برد »
_ خب آقای مانوبان الان من بردم پس دخترتون رو توی کانادا به ما تحویل بدید
/ چی زر میزنی
© به تو هیچ ربطی نداره
& الکس بیا اینور
/ مرتیکه آشغال
& میفهمی چی داری میگی
/ آره
© قربان دیگه بریم
_ بریم ، خدانگهدار آقای مانوبان به امید دیدار
∆ خدا نگهدار
/ فلیکس منظورش از به امید دیدار چی بود
& خب.... نمید.....ونم ( لکنت )
« ویو کوک »
یس بالاخره من بردم حالا باید منتظر باشم که لی نو کار ها رو انجام بده و دیگه بقیه رو به فلیکس و هیونگا و هیونجین و وونیونگ و دخترا بسپرم
« ویو لیسا »
پدرم اومد خونه با چیزی که گفت کپ کرده بودم رو به فلیکس گفتم:
( علامت فلیکس &. علامت لیسا+ علامت پدر لیسا ∆ )
+ فلیکس راست میگه
& آره لیسا بابا راست میگه
+ میشه دوباره بگی
∆ من تو قمار باختم پس باید تو رو به برده گی به آقای کیم بدم
+ چی گفتی بابا
∆ باید برده ی یک مرد پولدار رو کنی
+ واقعا که برای همتون متاسفم که دخترت رو داری میدی به یه مردی که معلوم نیست کیه
+ از همتون متنفرم
«آنچه در پارت ۹ خواهید دید »
+ فلیکس دلم برای عمو و زن عمو تنگ شده
× لیسا تویی
+ بله
_ سلام هیونگ
٪ کوکککک توی آلمان به باند مون حمله کردن
💜پایان پارت 💜
💫کیوتام 💫
۲.۰k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.