♡شروع مجدد پارت اخر♡
اومد و روم خیمه زد و شروع کرد به خوردن لبام در حدی که احساس خون ازم میزد بیرون با کم اوردن نفس جدا شیم که کوکی اومد کنار گوشم و گفت: همیشه منتظر این لحظه بودم که یهو لباسم و سوتینم و دراوورد شروع کرد که دیگه خسته شد و رفت سمت شلوارم و در اورد و با شدت بدی واردم کرد و من فقط اه و ناله میکردم و این باعث می شد بیشتر تحریک شه و به خواد بیشتر انجام بده که داشتم ارضا میشدم که کشید بیرون و گفت: حق نداری ارضا بشی وقتی نفس گرفتم دوباره کرد داخلم و تا ۳ بار نزاشت ارضا بشم و که خودش رفت لای پاهام و بعد اینکه کارش تموم شد اومد بالا و بغلم کرد برد تو حموم و گزاشتم تو وان و دلم و ماساژ میداد کوکی: این بهترین شب تو کل زندگیم بود ات: منم کوکی: پس بیشتر از این کارا میکینم ات: اره ولی دیر به دیر کوکی : اره مثلا فردا خوبه ات: کوکییییی کوکی: من دیگه برنامه دارم واسه ی بابا شدنم ات: تو بابای خوبی میشی کوکی: توهم مامان خوبی میشی
بعد از ۱۰ ماه
(یک ماه بعد بچه دار شدن و بچشون پسر بود و امروز به دنیا اومد )
کوکی: چی شد پرستار : هردو سالمن کوکی: خداروشکر میتونم ببینمشون پرستار : باید یکم صبر کنین کوکی : بله مرسی و بعد چند دقیقه رفتم تو کوکی: وایی پسر بابا خوشمله بابا وایی خدا نگاش کن ات چه قدر لپاش تپولو ات: اره مثل من خوشگله مثل باباش جذاب کوکی : اهوم😂 که یهو گریه کرد کوکی : چی شد پرستار اومد تو خوب پدر بچه باید برن بیرون تا ما به مادر اموزش شیر دادن به بچه رو بگیم و کوکی رفت بیرون و با خوشحالی برگشت و با صحنه ای که دید حرصش گرفت چون پسرتون داشت شیر میخوردو مک میزد کوکی: اهم اهم اقای محترم من به خاطر جنابالی ۹ ماه نتونستم با مامان س*ک*س کنم اونوقت تو همین که اومدی داری مک میزنی بهت بگم امشب مامانت مال منه ات: یا ابلفضل ترو خدا بی خیال کوکی : نخیر نمیشه
رفتین خونه که بچه رو گذاشتی رو تخت و داشتی میرفتی که کوکی اومد و بردت رو تخت کوکی امشب مال منی بیبی گرل ات: باشه مستر جئون کوکی اومد لباساتو دراره که بچه شروع کرد به گریع کردن کوکی: این نه ماه نزاشت الانم نمیخواد بزاره ات: کوکی اون بچس کوکی : منم حسودم خوب ات : من امشب مال توعم پس برم بهش شیر بدم بیام کوکی:اوکی ات: رفتم و شیرش دادم و اومدم و شبم با کوکی تکمیل شد
پایان
بعد از ۱۰ ماه
(یک ماه بعد بچه دار شدن و بچشون پسر بود و امروز به دنیا اومد )
کوکی: چی شد پرستار : هردو سالمن کوکی: خداروشکر میتونم ببینمشون پرستار : باید یکم صبر کنین کوکی : بله مرسی و بعد چند دقیقه رفتم تو کوکی: وایی پسر بابا خوشمله بابا وایی خدا نگاش کن ات چه قدر لپاش تپولو ات: اره مثل من خوشگله مثل باباش جذاب کوکی : اهوم😂 که یهو گریه کرد کوکی : چی شد پرستار اومد تو خوب پدر بچه باید برن بیرون تا ما به مادر اموزش شیر دادن به بچه رو بگیم و کوکی رفت بیرون و با خوشحالی برگشت و با صحنه ای که دید حرصش گرفت چون پسرتون داشت شیر میخوردو مک میزد کوکی: اهم اهم اقای محترم من به خاطر جنابالی ۹ ماه نتونستم با مامان س*ک*س کنم اونوقت تو همین که اومدی داری مک میزنی بهت بگم امشب مامانت مال منه ات: یا ابلفضل ترو خدا بی خیال کوکی : نخیر نمیشه
رفتین خونه که بچه رو گذاشتی رو تخت و داشتی میرفتی که کوکی اومد و بردت رو تخت کوکی امشب مال منی بیبی گرل ات: باشه مستر جئون کوکی اومد لباساتو دراره که بچه شروع کرد به گریع کردن کوکی: این نه ماه نزاشت الانم نمیخواد بزاره ات: کوکی اون بچس کوکی : منم حسودم خوب ات : من امشب مال توعم پس برم بهش شیر بدم بیام کوکی:اوکی ات: رفتم و شیرش دادم و اومدم و شبم با کوکی تکمیل شد
پایان
۵۲.۹k
۲۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.