عشق همیشگی کوک پارت ۳۹
عشق همیشگی کوک پارت ۳۹
.
اون وو:سلام
دایانا:سلام
لینا:سلام داداشی سلام زن داداش
هیونجین و لیا:زنداداش؟؟؟
کوک:یعنی میخواین بگین نمیدونستین قراره ازدواج کنن
نیکو:وای عروسی روی عروسی شد
لینا:از چه نظر
نیکو:عروسی تو و کوک عروسی اون وو و دایانا عروسی هیونجین و نیکی عروسی منو لیا
کوک:تو لیا یه دقیقه هم نمیشه بهم اعتراف کردین
نیکو:حالا هرچی
نوشیدنی خوردن کلی رقصیدن و خوش گذروندن ساعت ۲ شب برگشتن خونه
لینا:اوووفففف خسته شدم
کوک:خسته نباشی
لینا:🗿💔
لینا: میخوام برم حموم
کوک:منم میام
لینا:شد یبار خودم تنهایی برم حموم؟
کوک:آره همین دیروز
لینا:بازم میخوام تنها برم
کوک:باشه برو
لینا رفت حموم در حموم رو نیمه باز گذاشت
لینا:نمیای هاااا
کوک:باشههههه نمیاااام
لینا رفت توی وان نشست
کوک تموم لباساشو در اورد انداخت ماشین لباسشویی خودش ارو رفت در حموم رو باز کرد رفت داخل و درو قفل کرد
لینا چشاش بسته بود داشت باخودش یچیزی میخوند
کوک:مهمون نمیخوای
لینا:جیغ*چرا اومدی مگه نگفتم نیااااااا
کوک:دلم خواست اومدم
لینا:لجباااز
کوک:خودت نیستی بسه
لینا از وان اومد بیرون ابو باز کرد رفت زیر دوش حموم بعد از اینکه کامل موهاش و بدنش خیس شد شامپو زد بعد لیف بعدش رفت حوله رو گرفت رفت بیرون
کوک هم دوش گرفت اومد بیرون
لینا لباسشو پوشید(لباس خواب از اون باز ها🗿)
موهاشو خشک کرد کرم مرطوب کننده دست و صورتشو زد و همینطور کرم مرطوب کننده ی کل بدن رو به کل بدنش زد(قبل از لباس پوشیدن)
و رفت روی تخت راز کشید کوک هم رفت روی تخت پیش لینا دراز کشید
لینا:یااااا لباس نمیپوشیییی
کوک:میپوشم یکم دراز بکشم حالا
بعد چند دقیقه رفت لباسشو پوشید
کوک:خوب شد
لینا:آره
لینا خوابید
کوک گوشیشو چک کرد
ناشناس:سلام جئون فردا توی دفترت منتظرتم از طرف جینا جونت❤️
کوک به پیام هیچ توجهی نکرد و خوابید
.
ادامه داره از اینجا به بعد اوضاع خطری میشه🗿💔
.
اون وو:سلام
دایانا:سلام
لینا:سلام داداشی سلام زن داداش
هیونجین و لیا:زنداداش؟؟؟
کوک:یعنی میخواین بگین نمیدونستین قراره ازدواج کنن
نیکو:وای عروسی روی عروسی شد
لینا:از چه نظر
نیکو:عروسی تو و کوک عروسی اون وو و دایانا عروسی هیونجین و نیکی عروسی منو لیا
کوک:تو لیا یه دقیقه هم نمیشه بهم اعتراف کردین
نیکو:حالا هرچی
نوشیدنی خوردن کلی رقصیدن و خوش گذروندن ساعت ۲ شب برگشتن خونه
لینا:اوووفففف خسته شدم
کوک:خسته نباشی
لینا:🗿💔
لینا: میخوام برم حموم
کوک:منم میام
لینا:شد یبار خودم تنهایی برم حموم؟
کوک:آره همین دیروز
لینا:بازم میخوام تنها برم
کوک:باشه برو
لینا رفت حموم در حموم رو نیمه باز گذاشت
لینا:نمیای هاااا
کوک:باشههههه نمیاااام
لینا رفت توی وان نشست
کوک تموم لباساشو در اورد انداخت ماشین لباسشویی خودش ارو رفت در حموم رو باز کرد رفت داخل و درو قفل کرد
لینا چشاش بسته بود داشت باخودش یچیزی میخوند
کوک:مهمون نمیخوای
لینا:جیغ*چرا اومدی مگه نگفتم نیااااااا
کوک:دلم خواست اومدم
لینا:لجباااز
کوک:خودت نیستی بسه
لینا از وان اومد بیرون ابو باز کرد رفت زیر دوش حموم بعد از اینکه کامل موهاش و بدنش خیس شد شامپو زد بعد لیف بعدش رفت حوله رو گرفت رفت بیرون
کوک هم دوش گرفت اومد بیرون
لینا لباسشو پوشید(لباس خواب از اون باز ها🗿)
موهاشو خشک کرد کرم مرطوب کننده دست و صورتشو زد و همینطور کرم مرطوب کننده ی کل بدن رو به کل بدنش زد(قبل از لباس پوشیدن)
و رفت روی تخت راز کشید کوک هم رفت روی تخت پیش لینا دراز کشید
لینا:یااااا لباس نمیپوشیییی
کوک:میپوشم یکم دراز بکشم حالا
بعد چند دقیقه رفت لباسشو پوشید
کوک:خوب شد
لینا:آره
لینا خوابید
کوک گوشیشو چک کرد
ناشناس:سلام جئون فردا توی دفترت منتظرتم از طرف جینا جونت❤️
کوک به پیام هیچ توجهی نکرد و خوابید
.
ادامه داره از اینجا به بعد اوضاع خطری میشه🗿💔
۵.۴k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.